Hello Abroad

Hello Abroad

This Weblog is for Foreingers
Hello Abroad

Hello Abroad

This Weblog is for Foreingers

شرکت خصوصی، خصوصی سازی یا خصوصی بازی

در سال‌های اخیر، بحث خصوصی‌سازی در ایران به تجربه‌ای تلخ برای بسیاری تبدیل شده است. مواردی همچون حذف بیمه و مزایا، اخراج‌های گسترده، پرداخت‌نشدن حقوق، و حتی بهره‌برداری غیراخلاقی از داده‌های کاربران در بسترهای آنلاین، همگی در سایه‌ی آنچه «خصوصی‌سازی» نامیده می‌شود، اتفاق افتاده‌اند. اما آیا این‌ها واقعاً خصوصی‌سازی بودند؟ یا صرفاً نوعی «خصوصی‌بازی» با ظاهری آراسته و باطنی ناپایدار؟

واقعیت این است که آنچه در ایران به عنوان خصوصی‌سازی تجربه شده، بیشتر شبیه تقلیدی ناقص از مفهوم اصلی بوده است. اما در این میان، برای منِ نویسنده، تجربه‌ی راه‌اندازی یک شرکت خصوصی شخصی، خارج از بستر رسمی دانشگاه و نظام دولتی، مسیری متفاوت و ثمربخش بود.

در حالی که برای کسب فرصت‌ها و امکانات در دانشگاه، با وجود صرف میلیون‌ها تومان شهریه، زمان، و انرژی، چیزی بیشتر از یک برگه امتحان و یک خودکار نصیبم نمی‌شد، تأسیس شرکت شخصی‌ام دریچه‌ای تازه گشود. حتی در سطوح بالای تحصیلی، وعده‌هایی همچون استخدام در فرودگاه‌ها، پروژه‌های ملی یا همکاری‌های علمی مهم، بیشتر شبیه رویا باقی می‌ماندند. حتی به بخشی از منابع دیجیتال اساتید یا یک حساب کاربری ساده نیز دسترسی نداشتم.

در مقابل، با وجود همه‌ی دشواری‌ها، شرکت خودم را تأسیس کردم؛ بدون وابستگی به استاد یا دانشگاه. مدیرعامل خودم شدم، مدیرمسئول نشریه‌ی علمی خودم شدم و به منابعی دست پیدا کردم که در ساختار سنتی دانشگاهی حتی درخواست آن‌ها هم جدی گرفته نمی‌شد.

جالب‌تر آن‌که چون این شرکت هیچ سهمی به دانشگاه نمی‌داد، حتی برچسب «دانش‌بنیان» هم نمی‌گرفت. اما در عمل، نتایجی که به‌دست آوردیم، واقعی‌تر و ارزشمندتر از بسیاری از پروژه‌های پرزرق‌وبرق دانشگاهی بود. هر آنچه را که سیستم رسمی از من دریغ می‌کرد، در ساختار مستقل شرکت‌مان به‌دست آوردیم.

تجربه من از موفقیت، نه در سایه‌ی خصوصی‌سازی ساختاری، بلکه در نتیجه‌ی خصوصی‌سازی دیدگاه و رهایی از تفکر انحصاری و کند دانشگاهی شکل گرفت. وقتی منتظر اجازه نماندم و خودم مسیرم را ساختم، تازه فرصت رشد واقعی فراهم شد.


نتیجه گیری:

سال‌ها وقت، پول و انرژی صرف دانشگاه کردم؛
نتیجه؟ یک برگه امتحان، یک خودکار، و حداقل‌ترین امکانات.
دسترسی به منابع اساتید؟ حتی رمز سایت هم نداشتم!
توقع سردبیری نشریه علمی داشتم؟ زیاده‌خواهی بود! چون هنوز هم مطمئن نیستن به اندازه کافی ازشون عذرخواهی نکردم.

اما تصمیم گرفتم مسیرم رو جدا کنم.
یک شرکت خصوصی تأسیس کردم، بدون هیچ وابستگی به استاد، دانشگاه یا سهمیه.
مدیرعامل خودم شدم، مدیر مسئول نشریه خودم.
هر چی تو دانشگاه نمی‌دادن، تو شرکت خودم ساختم.
نه دانش‌بنیان بودیم، نه ژست دانشگاهی داشتیم، اما «واقعاً» رشد کردیم.

موفقیت من نتیجه «خصوصی‌سازی دیدگاه» بود.
وقتی از فضای بسته دانشگاهی خارج شدم، تازه فرصت‌هام شروع شد.


______________

Private Company, Privatization or Privatization Game
In recent years, the discussion of privatization in Iran has become a bitter experience for many. Cases such as the elimination of insurance and benefits, mass layoffs, non-payment of salaries, and even the unethical exploitation of user data on online platforms have all occurred under the shadow of what is called “privatization.” But were these really privatizations? Or were they simply a kind of “privatization game” with a polished appearance and an unstable inner core?

The reality is that what has been experienced as privatization in Iran has been more like an imperfect imitation of the original concept. But in the meantime, for me, the author, the experience of starting a private company of my own, outside the formal context of the university and the government system, was a different and fruitful path.

While I had spent millions of tomans on tuition, time, and energy to gain opportunities and facilities at university, I had received nothing more than an exam paper and a pen, but starting my own company opened a new window. Even at higher levels of education, promises such as employment at airports, national projects, or important scientific collaborations remained more like dreams. I did not even have access to some of the professors’ digital resources or a simple user account.

In contrast, despite all the difficulties, I founded my own company; without being dependent on a professor or the university. I became my own CEO, I became the editor-in-chief of my own scientific journal, and I gained access to resources that were not even taken seriously in the traditional academic structure.

What is more interesting is that since this company did not make any contributions to the university, it did not even receive the label “knowledge-based.” But in practice, the results we achieved were more real and valuable than many flashy university projects. Everything that the official system denied me, we achieved in the independent structure of our company.

My experience of success was not shaped by structural privatization, but by the privatization of perspective and liberation from the monopolistic and slow thinking of academia. Only when I did not wait for permission and forged my own path did the opportunity for real growth become available.

Conclusion:

I spent years of time, money, and energy on university;
The result? An exam paper, a pen, and the bare minimum of facilities.
Access to professors' resources? I didn't even have a password!
Did I expect to be the editor of a scientific journal? That was too much! I didn't apologize to them enough because they are still not sure.

But I decided to go my separate ways.
I founded a private company, without any affiliation with a professor, university, or quota.
I became my own CEO, the editor-in-chief of my own publication.
Whatever they didn't give me at university, I built in my own company.
We were neither knowledge-based, nor did we have an academic posture, but we "really" grew.

My success was the result of "privatizing the vision."
When I left the closed space of academia, my opportunities just began.

تنگدستی ذکاوت انسان باهوش رو کند میکنه

چند روزیه که هر بار به یک نحوی وارد بحث کلفتیش در خانه های قضاتی که رفته میشه. من هم هربار میرسم بهش میگم نه جانم تو میخوای بگی که قاضی انقدر پول داره که نمیدونه با پولش چیکار کنه، این در صورتیه که اینطور نیست. قاضی هایی که من دیده ام با حقوق ثابت دولتی نسبت به تورم یک زندگی کارمندی معمولی مثل سایرین دارند.

دیروز خودم جای اون یکی همکار دیگه حرفش رو پیش کشیدم. این خانم کلفت در اومد پیش اون یکی گفت که من میگم قضات گدا هستند. همکار هم گفت که نه، یکی از فامیلهایش قاضیه و دو تا خونه داره و وضعش توپه!

من تو جوابش هم کم نیاوردم و گفتم تو باید بگی دو تا خونه کجا داره و اینکه قاضی کدوم شهر بوده. دارایی های یک قاضی رو باید به نسبت به موقعیتی که در آن هست بسنجی. یکی هست مثلا نداشته که صاحبخانه وسط شهر باشه و مستاجره و حسابی هم داره اجاره میده.

حالا این بماند که فقط حرف همکار این نبود که قاضی اونقدری پول داره که نمیدونه باهاش چی کار کنه، بلکه حرف دیگه اش هم این بود که زن نمیتونه قاضی بشه. این رو هم جوابش دادم که زن میتونه قاضی بشه و شورای حل اختلاف معمولا زن ها هستند.

با یک کلفتی و رفتن و سرک کشیدن در خانه های مردم، این کارگرها به کجاها که نمیرسند.

انقدر این قضات رو همین دو تا زن کارگر بردند زیر سوال که رسید به اینکه اصلا چطوری استخدام شده اند؟ گفتم این کشور از همون اول آزمون استخدامی داشته.

اومد این زن کلفت بره کلفتی فلان پزشک که کمترین تفریحش دبی رفتنه؟ این  که دیگه همه دیده ایم و شنیدیم که تا این پزشکه یک پولی جمع میکنه سریع میره، خارج خارج خارج. ماهم هیچی از تفریحش اونجا نمیبینیم.

این زن کارگر پایش به خارج از کشور واجباتی اون استاد دانشگاه رسید؟ استاد دانشگاهی که زگهواره تا گور در حال دانش بجویی هست.

اون قاضیه که تا زمانیکه مشغول خدمته، حق خروج از کشور هم نداره، خوب در تیررس این زنان کارگر قرار گرفته. کاش کمی این زنان کارگر هم اعزامی به خارج داشتند تا بروند و کلفتی این پزشک ها و اون استاد دانشگاهها رو انجاها بکنند که ماها نمیبینیم.

میری یک دقیقه زیر دست دندون پزشک و دندون هات رو میسپری بهش. معلوم هم نیست گلسازیش رو دندونات درست انجام بشه، ولی بی چک و چونه همون اول پول گنده که حاصل پس انداز سالها کار کارگریت هست تقدیم میکنی. هیچ جای بحث هم نداره. سریع میگه موادم از خارج می آید، تایید وزارت بهداشت رو گرفته و همین کار رو گرون کرده!

میخوای بری زیر دست پزشک، فقط یک سلام بهش بکنی باید حق ویزیت بدهی. جراحی که این پزشکه میکنه، پولش قبل از اینکه بری زیردستش رو باید تقدیمش کنی. این پولهای کلان رو که اینها خرج میکنند نشون تو میدهند؟

استاد دانشگاه هم که باید بره خارج. اگر رفت اونجا و به زنش خیانت کرد،  چه طوره که تو میگی ناز شستش! اگر شوهر تو هم بود همین رو میگفتی؟ مخصوصا که تو الآن داری اینجا کلفتی میکنی و دست و کمر خرج پول ناچیزی میکنی که بهت میدهند!

اینجا که میرسیم سریع میگه منکه رای نمیدم. اصلا باهام بحث هم نکن و من اهل بحث نیستم.

تنگدستی ذکاوت فرد باهوش رو کند میکنه. این رو امام علی گفته. با تحریم های آمریکا به این وضع افتاده که میخواد با استاد دانشگاهه بره خارج و بحث هم نمیکنه. یک خارجی شده که نمیخواد رای بده.

حالا این استاده میخواد به جلیلی به عنوان رئیس جمهور آینده رای بده. اونم چه استادی. استادی که اونقدر پولداره که خودش تو اینترنت و وبلاگش نوشته مثلا فلان کنفرانس خارجی که رفته، همونجا هم رفته یک چند تا زن تایلندی ماساژش داده اند. اونروز انیمه ژاپنی نگاه میکردم این زنهای ژاپنی داشتن پشت سر یک فاحشه حرف میزدند که میره تو هتل و مردها رو ماساژ میده.

فساد فساده. ایرانی و خارجی هم نداره. استاده خودش داره با زبون خودش میگه من این فساد رو کردم، خوش گذشت و خوب کردم. اونوقت این درمیاد میگه اینترنت دروغه!

دیگه باهاش بحث نکردم. بحث با کسی که خودش رو به خواب خرگوشی زده فایده نداره. لابد این میخواد دخترش رو به یک استاد دانشگاهی بده.

اومده ام میبینم این جلیلی مورد حمایت انقدر دانشگاهی واقع شده. با خودم میگم منکه فارغ التحصیل دکتری از این دانشگاه بودم آیا دانشگاهیم؟ که از جلیلی در لقای دانشگاه حمایت کنم. نگاه میکنم که نه، دانشگاهی تعریف دیگه ای داره. دانشگاهی که ما دیده ایم یک محل کوچک کسب درآمده که اگر یکی حرف بزنه و رسمی باشه اخراجش نمیکنند و بلکه از موقعیتی به موقعیت دیگه میره. اصلا آموزش میده برای آموزش. اصلا بهش بگی تو ما رو تو این چاه انداختی که تهش فقط یک مدرک بدهی میگه به من چه؟ من تضمین نکرده ام که بعد از اونهمه زحمت و درس و ریاضی و انتگرال انداختن تو به شغل برسی!

چه دانشگاهی که بزرگش کرده اند. حالا باز اون قاضی مملکت خوبه که شماها میبینیدش و هرکار میکنه سریع گزارش میدهید و دنیا رو پاره میکنید. از این استاد دانشگاه چی دیدین که پشت سرش حرف نمیتونید بزنید؟ استاد جلیل و گرانقدر میره به اسم مطالعه همه کار میکنه. برعکسش رو هم می آید تحویلتون میده. نشسته همه رو هم نگاه میکنه. بهش میگی به کی رای میدی؟ میگه من جلیل و گرانقدر به جلیلی جون رای میدم.

امروز براتون تبلیغ بازی همستر رو می آره، فردا تبلیغ کامپیوتر آیفون 14!

باز اگر گفتیم این همستر چیه و بازی نکنید، پشت سرش می آید از زبان تتلو مفسد فی الارض همین رو تحویلت میده که همستر بازی نکنید چون عالم و دانشمند جلیل و گرانقدر فرموده اند هرچیزی همه تویش برند اون خوب در نمی آید.

عجب عجب عجب.