مادرم و اگر من میتونستم کمک کنم میرفتیم تو حیاط که برف روبی کنیم، با وجود پسرها که پای تلویزیون تو خونه نشسته بودند.
چون کوچکتر بودم و یاد گرفته بودم که تفاوتهای فردی را با آموزه های دینی بسنجم، به پسرها میگفتم چی اینجا نشسته این؟ مادرتون تو سرما و حیاطه و اینجا نشستین و تن پروری می کنید.
بچه بودم و امکان این نوع برقراری ارتباط بین خواهر و برادر ممکن بود. از پیش، گو اینکه برادران من چیزی بدانند که من ندانم، پس از سکوت میزدند زیر خنده.
خنده آنها برایم نامفهوم بود، اما می نشستم و پا میشدم و میگفتم اینها به مادرم کمک نکردند.
زمان گذشت و من لاغر پستونی تعریف شدم. یک امکان ضعیف اجتماعی برایم مانده و آن هم این است که زیر دست همکار استادی با چند نفر دیگه کار آزمایشگاه بگیرم.
یک روز آزمایشگاه به ما ظرفهای کاغذی داد که از نظر میزان نشتی پس از ریختن برنج پخته و نیمرو روی آن امتحانشان کنیم. چند نفر بودیم که همزمان آزمایشات رو انجام میدادیم. ظرف آخری رو دادم به یکی از همکاران که ازش انتظار داشتم اونکه ایستاده برایمان که نشستیم از کنار دستش، جای گاز رو با پروتکل پر کنه. این کار را نکرد، عوضش یک ظرف دیگه پر کرد که بخورم. من صدایم در آمد و گفتم کاغذی روچرا برایم نیاوردی؟!
همکار دوستم که بی ادبی غیرمنتظره را دید گفت برو کاغذی رو برایش بیار.
من نشستم اولی رو خوردم و اومدم که دومی رو بخورم، چون پروتکل تست آزمایش بود. همون موقع حراست اومد پشت در. چند نفر حراست در می زدند و کسی برایشان در را باز نمی کرد.
وقت آزمایشگاه گذشته بود. آمده بودند که ببینند چه شده. من که تازه شروع کرده بودم به نگاه کردن آنچه که تازه بدستم رسیده بود نگاه کردم به این دوتا همکار که آزمایشگاه را اینطوری گرفته بودند. گفتم نمی خواد شما برین توضیح بدین، من میرم. توضیح دادم که برنج ظرفم پخته و بعد همونطور که میبینید باید رویش نیمرو میریختیم. در این کار تاخیر داشتیم. شب که برگشتم خانه، دیدم از مدیران کانال نهج البلاغه خوانی همزمان پست گذاشته که امام علی گفته تصمیم های محکم برای رسیدن به اهداف بزرگ با خوش گذرانی و سفره های رنگین سازگار نیست و اون دوستم که خوب خودش و پستونهایش رو چاق کرده و هرشب عکس کباب هایش را با همسرش تو اینستا میگذاشته این پست رو خونده و وضعیت امروز خودش را با این پست دیده و چاقی خودش رو مبنای برتری برای همکاری در آزمایشگاه بین همکاران کرده.
آخرین پست کانال نهج البلاغه خوانی این بود:
امام علی مى فرمایند:
«و (بدانید که) گرفتن تصمیم هاى محکم (براى رسیدن به اهداف بزرگ) با خوش گذرانى و سفره هاى رنگین سازگار نیست»؛
به داستانان اینهنگ شاپ (dastanan.enahang.ir) بپیوندید
برگشتم به کودکیم و اینکه چطور برادرانم ویژه خواری میکردند و من لاغر و پستونی هستم که حتی میمون هم ازش خوشش نمی آید ولی خودشون نفری چند تا بچه دارند و همسران خوشگل و قدبلند دارند.
حتی اگر امکانش باشه دستمال کاغذی زیادی استفاده نمیکنم. اگر ببینم تعداد زیاد ظرفهایی که استفاده میکنم موجب زحمت افتادن مادرم میشه کثیف نمیکنم. لباس کثیف نمیکنم و یکسره تیکه لباسشویی روشن نمیکنم. من ذهنم رو درگیر این ها نمیکنم و آن رو آزاد میگذارم که به مسائل مهمتری بپردازد، اما گویی دوره پرداختن به اینها و پاسخگویی است.
__
Religious fights that have become so common today
My mother and I, if I could help, would go to the yard to shovel snow, despite the boys sitting at home watching TV.
Because I was younger and had learned to measure individual differences with religious teachings, I would say to the boys, "What are you sitting here for? Your mother is in the cold and in the yard, and you are sitting here and exercising."
I was a child, and this type of communication between siblings was possible. Before, as if my brothers knew something that I didn't, they would laugh after the silence.
Their laughter was incomprehensible to me, but I would sit and stand up and say that they didn't help my mother.
Time passed and I was defined as a skinny, petite woman. I had one weak social opportunity left, and that was to work in a laboratory with a professor's colleague and a few other people.
One day, the laboratory gave us paper containers to test for leakage after pouring cooked rice and turning them upside down. There were several of us doing the tests at the same time. I gave the last dish to a colleague who I expected to fill the gas chamber with the protocol while he was standing next to us when we sat down. He didn't do this, instead he filled another dish for me to eat. I shouted and said, "Why didn't you bring me its paper?"
My colleague, who saw the unexpected rudeness, said, "Go get him some paper."
I sat down, ate the first one, and came to eat the second one, because it was a test protocol. At that moment, security came behind the door. Several security guards were knocking on the door, but no one would open the door for them.
It was past time for the lab. They had come to see what had happened. As I had just started looking at what I had just received, I looked at these two colleagues who had taken over the lab like this. I said, "You don't want to go and explain, I'll go." I explained that the rice in my dish was cooked and then, as you can see, we had to pour some egg on it. We were late in this work. When I returned home at night, I saw that one of the managers of the Nahjul Balagha Khani channel had posted a post at the same time that Imam Ali had said that firm decisions to achieve big goals are not compatible with having fun and colorful tables, and my friend, who had made himself and his breasts fat and posted pictures of his kebabs with his wife on Instagram every night, read this post and saw his current situation with this post and made his obesity a basis for superiority for collaboration in the laboratory among colleagues.
The last post of the Nahjul Balagha Khani channel was:
Imam Ali says:
“And (know that) making firm decisions (to achieve big goals) is not compatible with having binge and colorful foods of tables”;
Join the stories of Enahang Shop (dastanan.enahang.ir)
I went back to my childhood and how my brothers were picky eaters and I am thin and skinny that even monkeys don’t like, but they have several children and beautiful and tall wives.
Even if it were possible, I don’t use many paper towels. If I see that the large number of dishes I use is causing my mother trouble, I don’t get dirty. I don’t do dirty clothes and I don’t do a whole load of laundry. I don’t let my mind get involved in these and I leave it free to deal with more important issues, but it seems like it’s time to address these and be accountable.
یه چند روزی درگیر آب جمع کنی جای خونه مون بودم. نه بارون آمده بود و نه این آب مال خانه خودمان وسط شهر بود. بخش اعظمی از آب شیرین تصفیه شده حروم شده خانه خراب کن یک جا جمع شده بود که من باید با طی آن را به یک سمتی میبردم. فایده هم نداشت و کار را رها کردم.
در این اثنا کار دیگری هم بهم محول شد و آن تمیز کردن نقاط چربی کهنه بود. برای تمیز کردن آنها باید جوهر نمک میریختم و چون شیر آب نبود با همان جارو باید پخششان میکردم و همینطور تا آخر. یک روز کامل هم باید برای این کار جدا میکردم. ناگفته نماند که این یک روز کامل از سر حیله هم بود و تا چند روز ادامه پیدا کرد و حتی آثارش تا فردا و چند روز دیگه ادامه داره.
اما، بخش جالب ماجرا اونجایی هست که من مثل فیلسوف های ماکارونی خور پی به یک نکته که نه، بلکه یک نقطه بردم.
من همین طور که سر جایم ایستاده بودم باید جوهر نمک را با جارو پخش میکردم. عجیب که این دسته جارو مثل یک وجه پرگار شده بود و خودم که عمود ایستاده بودم، وجه دیگر پرگار شده بودم. کافی بود در تنها نقطه ثقلی خودم رو یک تکونی بدهم و بارها اشکال هندسی دایره را شکل دهم. دایره، دایره، دایره.
دایره، مربع، اشکال هندسی معماری ایوان و مدائن. آیا همه اینها در شرایط اجبار تولید شدند و تکثر پیدا کردند؟
همه چیز از یک نقطه شروع شده بود و من وسط آن نقطه بودم.
آن آب و آن نقطه
یاد کتاب شرح لمعه افتادم که از مهم ترین کتاب های فقهی شیعیان است. این کتاب توسط شهید ثانی در زندان نوشته شده. بعد از او، کتابش تبدیل به مهم ترین کتب شیعیان میشود و بقدری شرح و حاشیه کنارش مینویسند که تبدیل به کتاب چند هزار صفحه ای میشود.
آن آب که جمع نمیشد
آن آب که نمی توانستم جمعش کنم آیا مفید بود یا نه؟
بلکه مفید بود. من رو یاد آن نقطه انداخت. یاد کتاب خلاصه و کوچک اول شهید ثانی. هر چه خلاصه تر بهتر؛ اگر آب می آمد و همه فصل های اضافی کتاب را میبرد چه میشد؟
یک فصل باقی نمی ماند؟
وقتی داشتم تفسیر سوره حمد امام خمینی را می خواندم اولین نکته ای که توجهم رو جلب کرد تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم بود. امام خمینی نوشته بود کل کتاب قرآن در سوره حمد خلاصه میشود. کل سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه میشود و کل بسم الله الرحمن الرحیم در ب "باسم" خلاصه میشود. و آن خلاصه در نقطه ای هست که ما به آن امیر المومنین علی علیه السلام می گوییم.
البته، از عشق حسین علی برای ما تفسیر میشود.
خلاصه اینکه از آن آب بر زمین مانده و آب بازی رسیدم به حسین علیه السلام و کمی تاریخ خواندم.
_______________________________________
That water and that point
I remembered the book "Sharh Lomeh" which is one of the most important books of Shia jurisprudence. This book was written by Shahid Thani (Sani), in prison. After him, his book becomes one of the most important books of the Shiites, and they write so much commentary and margins that it becomes a book of several thousand pages.
The water that did not collect
The water that I could not collect, was it useful or not?
But it was useful. It reminded me of that place. Remembrance of the first summary and small book of Shahid Sani. The shorter the better; What would happen if water came and took away all the extra chapters of the book?
Not one season left?
When I was reading Imam Khomeini's interpretation of Surah Hamad, the first point that caught my attention was the interpretation of (بسم الله الرحمن الرحیم) Bismillah, Rahman, Raheem. Imam Khomeini wrote that the entire book of the Qur'an is summed up in Surah Hamad. The whole Surah Hamad is summed up in Bismillah al-Rahman al-Rahim, and the whole Bismillah al-Rahman al-Rahim is summed up in B "Bism". And that summary is at the point that we call Amir al-Mu'minin Ali (peace be upon him).
Of course, the love of Imam Hossein (Husayn) , the son of Ali is interpreted for us, as a basis of knowing Ali (peace be upon him).
In short, I reached Husayn peace be upon him and read a little history.
گویا برای یحیی سنوار و نحوه شهادتش دشمن گزافه گویی زیاد میکند. شهادت یحیی سنوار زمانی اتفاق افتاد که او بین مردمی که یکسره کارتون تام و جری میدیدند در صحنه واقعی نبرد تک افتاده بود، وگرنه شهید نمیشد.
یحیی سنوار، رهبر حماس را به تنهایی نباید جستجو کرد. اروپا و جریانات صهیونیستی مقصرند. یحیی سنوار را باید در کنار کشور زخم خورده بوسنی هرزگوین در قلب اروپا یافت. کشوری مسلمان که در قلب اروپا همین چند سال پیش و در دهه نود میلادی قرار بود حسابی از نظر مسلمان نشین بودن با نسل کشی پاک شود. رسانه های ما اون زمان جنگ کوزوو را پوشش خبری میداد. اون سالها ما از کوزوو و مردمش که بصورتهای مختلف زیر توپ و تانک اروپایی ها بودند اینطوری حمایت میکردیم. یک آهنگ ناصریا هم اون موقع از ناصرعبدالهی بعد از پخش اخبار جنگ کوزوو پخش میشد که همون باعث شهرتش شد.
من خودم بشخصه، قطعا اگر مرد بودم یحیی سنوار رو هر بار بعنوان فرمانده شجاع و تک تیرانداز قابل خودم انتخاب میکردم. او به تنهایی بخوبی یاد گرفته بود چطور موش ها را بکشد. شاید موش ها، با کمک سازمان موساد هم این را فهمیده بودند و آنها هم میتوانستند بخوانند و بنویسند! این هم از عجایب خلقته.
نحوه نبرد یحیی سنوار اینطور بوده که موش های عینی رو خوب میزده. این موش با اون موش تام و جری که هر روز تو برنامه کودک نشون میدهند فرق داره. من واقعا منظورم خود موش بود، نه موش تمثیلی و یا موش اغراق آمیز و توهین آمیز. برای همین هم هربار فرمانده شجاعم باز یحیی سنوار میشد.
بعدا اضافه کرد:
محل دفن #یحیی_سنوار و همچنین #سید_حسن_نصر_الله محفوظ خواهد ماند تا به نسل خود #امام_علی علیه السلام بپیوندند.
یحیی سنوار در بخشهایی از سخنرانی قدیمی خود گفت: من این جمله از امام علی را خوب به خاطرم سپرده ام که گفت: دو روز در زندگی انسان هست، روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست، و روزی که مرگ سرنوشت تو ست.
من از روز اول نمیترسم چون مرگ سرنوشتم نیست پس کسی نمی تواند به من آسیبی برساند. از روز دوم هم نمیترسم چون اگر تقدیرم باشد نمی توانم از آن جلوگیری کنم.
It seems that the enemy is talking a lot about Yahya Senvar and the way he testified. Yahya Sanwar's martyrdom happened when he was alone among the people who were watching the Tom and Jerry cartoon in the real battle scene, otherwise he would not have been martyred.
Yahya Senvar should not be searched for alone. Europe and Zionist trends are to blame. Yahya Senvar should be found next to the scarred country of Bosnia and Herzegovina in the heart of Europe. A Muslim country in the heart of Europe just a few years ago, in the nineties, was supposed to be cleansed from the point of view of being Muslim by genocide. At that time, our media was covering the war in Kosovo. In those years, we supported Kosovo and its people, who were under the cannons and tanks of the Europeans in various ways. At that time, Naseriya's song was played by Nasser Abdolahi after the news of the Kosovo war, which made him famous.
I would choose Yahya Senvar every time as a brave commander and capable sniper. He had learned well on his own how to kill rats. Maybe the mice, with the help of the Mossad organization, understood this and they could also read and write! This is one of the wonders of creation.
Yahya Sanvar's fighting style was such that he hit the target mice well. This mouse is different from the Tom and Jerry mouse that they show every day in children's programs. I really meant the mouse itself, not the allegorical mouse or the exaggerated and insulting mouse. That's why every time my brave commander was Yahya Sanvar.
پزشکیان قبلاً از امام علی خرج میکرد تا برای خودش آبرو جمع کنه. حالا شروع کرده از آبروی رهبری واسه خودش خرج کنه. به نظر میاد اون کافی نبود. پزشکیان این دفعه از رهبری خرج میکنه. سری قبلی از خاتمی و ظریف خرج میکرد. حالا اونا رو گذاشته کنار باید خرجشو از رهبری در بیاره.
واسه اینکه امام علی احتمالاً در نهج البلاغه قدیمی بوده.
ظریف از شورای راهبردی استعفا داد و دلیلش را که اعلام کرد این بود که این همه گزینه اعلام کرده بود و پزشکیان فقط برخی مهرهها که نظر خودش بوده را انتخاب کرده. ظریف گفته که پزشکیان از مجموعه نفرات اول که ارائه کردیم، فقط سه نفرشونو انتخاب کرده.
معلوم شد اینکه پزشکیان میگه از نظر کارشناسا باید استفاده کنه منظورش سوء استفاده از اسم کارشناسهاست. یعنی کارشناسا رو بیاره اسمشون رو بلند کنه بعد کار خودشو انجام بده. خودش که هی میگفت نمیتونم نمیکنم بلد نیستم.
تمام دیشب در واکنش به استعفای ظریف بوی بنزین همه جا رو گرفته بود. همزمان هم که طرح هوشمندسازی کارت سوخت الکترونیکی داشت اجرا میشد این ترس مردم از کمبود بنزین رو تشدید میکرد.
واکنش مردم به هر خبری با بنزین هست. در نتیجه این واکنش
من میگشتم ببینم چه خبره. ترامپ گفته امشب جنگ میشه یا نه؟ نگاه میکردم خبر مال ۶ روز پیش بوده. باز میگفتن که خبر جنگ با اسرائیل از سمت دشمن بازپخش شده.
دیگه تا خبرش خوب همه جا پخش شد و هرکس یک نظری داد بالاخره من فهمیدم قضیه چی بوده. ظریف که معلوم میشه بین اصلاح طلبها محبوبیت داشته استعفا داده. و بلکه این همون عامل تحمل پزشکیان براشون بوده.
برخی وقتی ظریف استعفا داد از لفظ جنگ استفاده کردند و گفتند این ظریف نحیف بوده و برای بحرانهای جنگی چندان مناسب نبوده!
همون موقع که ما این پزشکیان عزل و نصب میکرد و ظریف میگفتش که نه اینطوری نیست ما انتخاب میکنیم.
کلا اصلاح طلبها دارن میگن که این آدما که ما انتخاب کردیم تایید رهبری رو دارن که اگر رهبری تکذیب کنه، میگن دیدین رهبری نذاشت آدمای خوبو بیاریم، نذاشت کار کنیم. همیشه هم میگه، تکذیبم نکنه که مجلس سریع رای بده قبول شن برن
هی میخوان بگن نمیذارن ما کار کنیم. الان اگه مجلسم تایید نکنه میگن نگاه مجلس جلومونو گرفت. به این کابینه الان میگن پیرترین کابینه میانگین سنی شون ۶۰ ساله. یه مشت پیرمرد آورده که بخوان هم نمیتونن کار کنن.
حالا وزیر پیر باشه یه چیزی، معاون اجراییتم میاری پیرمرد انتخاب میکنی. در حالی که معاون اجرایی همش باید بدو بدو بکنه.
میانگین سنی کابینه روحانی ۵۸ سال بود. میانگین سنی کابینه رئیسی ۵۲ سال بود. کل کلاس کابینه روحانی به همون آذری جهرمی بود. با همون اون شده بود ۵۸ سال. آذری جهرمی که اومد اینترنت بین الملل رو در ایران قطع کرد. بعد میگفت خودم توییتر دارم اینترنت ما با شما فرق میکنه. ماها فیلتر نیستیم شما آخرینا فیلتر هستین. قشنگ آدمو یاد جمله قلعه حیوانات مینداخت که برخی برابرتر ند. همون آذری جهرمی که با تیشرت با دخترا عکس میگرفت. اینم جوون کابینه روحانی.
حالا جالب اینجاست که ما رسانهها رو دنبال میکردیم و خیلیها حرف نمیزدند. قشنگ باید میرفتیم توییترا رو که فیلتر شده بود میدیدیم. اظهار نظرها رو باید نگاه میکردیم. کلی طول کشید تا من خبر ظریف رو رسمی پیدا کردم. خود ظریف گذاشته بود من استعفا دادم. باز بقیه اعضای تشکیل دهنده کابینه پزشکیان همه توییت کرده بودن ما استعفا رو دیدیم. همینطور هی میگفتن دیدیم دیدیم تا این بنزین ما رو خفه کرد.
آذری جهرمی احتمالاً گند خیلی بزرگتری داره و هنوز معلوم نشده تا فرصت رونماییش پیش نیومده. او خیانت بزرگتری میخواد به ما بکنه.
چند روزیه که هر بار به یک نحوی وارد بحث کلفتیش در خانه های قضاتی که رفته میشه. من هم هربار میرسم بهش میگم نه جانم تو میخوای بگی که قاضی انقدر پول داره که نمیدونه با پولش چیکار کنه، این در صورتیه که اینطور نیست. قاضی هایی که من دیده ام با حقوق ثابت دولتی نسبت به تورم یک زندگی کارمندی معمولی مثل سایرین دارند.
دیروز خودم جای اون یکی همکار دیگه حرفش رو پیش کشیدم. این خانم کلفت در اومد پیش اون یکی گفت که من میگم قضات گدا هستند. همکار هم گفت که نه، یکی از فامیلهایش قاضیه و دو تا خونه داره و وضعش توپه!
من تو جوابش هم کم نیاوردم و گفتم تو باید بگی دو تا خونه کجا داره و اینکه قاضی کدوم شهر بوده. دارایی های یک قاضی رو باید به نسبت به موقعیتی که در آن هست بسنجی. یکی هست مثلا نداشته که صاحبخانه وسط شهر باشه و مستاجره و حسابی هم داره اجاره میده.
حالا این بماند که فقط حرف همکار این نبود که قاضی اونقدری پول داره که نمیدونه باهاش چی کار کنه، بلکه حرف دیگه اش هم این بود که زن نمیتونه قاضی بشه. این رو هم جوابش دادم که زن میتونه قاضی بشه و شورای حل اختلاف معمولا زن ها هستند.
با یک کلفتی و رفتن و سرک کشیدن در خانه های مردم، این کارگرها به کجاها که نمیرسند.
انقدر این قضات رو همین دو تا زن کارگر بردند زیر سوال که رسید به اینکه اصلا چطوری استخدام شده اند؟ گفتم این کشور از همون اول آزمون استخدامی داشته.
اومد این زن کلفت بره کلفتی فلان پزشک که کمترین تفریحش دبی رفتنه؟ این که دیگه همه دیده ایم و شنیدیم که تا این پزشکه یک پولی جمع میکنه سریع میره، خارج خارج خارج. ماهم هیچی از تفریحش اونجا نمیبینیم.
این زن کارگر پایش به خارج از کشور واجباتی اون استاد دانشگاه رسید؟ استاد دانشگاهی که زگهواره تا گور در حال دانش بجویی هست.
اون قاضیه که تا زمانیکه مشغول خدمته، حق خروج از کشور هم نداره، خوب در تیررس این زنان کارگر قرار گرفته. کاش کمی این زنان کارگر هم اعزامی به خارج داشتند تا بروند و کلفتی این پزشک ها و اون استاد دانشگاهها رو انجاها بکنند که ماها نمیبینیم.
میری یک دقیقه زیر دست دندون پزشک و دندون هات رو میسپری بهش. معلوم هم نیست گلسازیش رو دندونات درست انجام بشه، ولی بی چک و چونه همون اول پول گنده که حاصل پس انداز سالها کار کارگریت هست تقدیم میکنی. هیچ جای بحث هم نداره. سریع میگه موادم از خارج می آید، تایید وزارت بهداشت رو گرفته و همین کار رو گرون کرده!
میخوای بری زیر دست پزشک، فقط یک سلام بهش بکنی باید حق ویزیت بدهی. جراحی که این پزشکه میکنه، پولش قبل از اینکه بری زیردستش رو باید تقدیمش کنی. این پولهای کلان رو که اینها خرج میکنند نشون تو میدهند؟
استاد دانشگاه هم که باید بره خارج. اگر رفت اونجا و به زنش خیانت کرد، چه طوره که تو میگی ناز شستش! اگر شوهر تو هم بود همین رو میگفتی؟ مخصوصا که تو الآن داری اینجا کلفتی میکنی و دست و کمر خرج پول ناچیزی میکنی که بهت میدهند!
اینجا که میرسیم سریع میگه منکه رای نمیدم. اصلا باهام بحث هم نکن و من اهل بحث نیستم.
تنگدستی ذکاوت فرد باهوش رو کند میکنه. این رو امام علی گفته. با تحریم های آمریکا به این وضع افتاده که میخواد با استاد دانشگاهه بره خارج و بحث هم نمیکنه. یک خارجی شده که نمیخواد رای بده.
حالا این استاده میخواد به جلیلی به عنوان رئیس جمهور آینده رای بده. اونم چه استادی. استادی که اونقدر پولداره که خودش تو اینترنت و وبلاگش نوشته مثلا فلان کنفرانس خارجی که رفته، همونجا هم رفته یک چند تا زن تایلندی ماساژش داده اند. اونروز انیمه ژاپنی نگاه میکردم این زنهای ژاپنی داشتن پشت سر یک فاحشه حرف میزدند که میره تو هتل و مردها رو ماساژ میده.
فساد فساده. ایرانی و خارجی هم نداره. استاده خودش داره با زبون خودش میگه من این فساد رو کردم، خوش گذشت و خوب کردم. اونوقت این درمیاد میگه اینترنت دروغه!
دیگه باهاش بحث نکردم. بحث با کسی که خودش رو به خواب خرگوشی زده فایده نداره. لابد این میخواد دخترش رو به یک استاد دانشگاهی بده.
اومده ام میبینم این جلیلی مورد حمایت انقدر دانشگاهی واقع شده. با خودم میگم منکه فارغ التحصیل دکتری از این دانشگاه بودم آیا دانشگاهیم؟ که از جلیلی در لقای دانشگاه حمایت کنم. نگاه میکنم که نه، دانشگاهی تعریف دیگه ای داره. دانشگاهی که ما دیده ایم یک محل کوچک کسب درآمده که اگر یکی حرف بزنه و رسمی باشه اخراجش نمیکنند و بلکه از موقعیتی به موقعیت دیگه میره. اصلا آموزش میده برای آموزش. اصلا بهش بگی تو ما رو تو این چاه انداختی که تهش فقط یک مدرک بدهی میگه به من چه؟ من تضمین نکرده ام که بعد از اونهمه زحمت و درس و ریاضی و انتگرال انداختن تو به شغل برسی!
چه دانشگاهی که بزرگش کرده اند. حالا باز اون قاضی مملکت خوبه که شماها میبینیدش و هرکار میکنه سریع گزارش میدهید و دنیا رو پاره میکنید. از این استاد دانشگاه چی دیدین که پشت سرش حرف نمیتونید بزنید؟ استاد جلیل و گرانقدر میره به اسم مطالعه همه کار میکنه. برعکسش رو هم می آید تحویلتون میده. نشسته همه رو هم نگاه میکنه. بهش میگی به کی رای میدی؟ میگه من جلیل و گرانقدر به جلیلی جون رای میدم.
امروز براتون تبلیغ بازی همستر رو می آره، فردا تبلیغ کامپیوتر آیفون 14!
باز اگر گفتیم این همستر چیه و بازی نکنید، پشت سرش می آید از زبان تتلو مفسد فی الارض همین رو تحویلت میده که همستر بازی نکنید چون عالم و دانشمند جلیل و گرانقدر فرموده اند هرچیزی همه تویش برند اون خوب در نمی آید.
عجب عجب عجب.