کشور ترکیه برای کیک دو اصطلاح دارد:
آنکه خامه کشی شده باشد یعنی پاستا (pasta) و آنکه مثل بخشی از نان های ما عرضه میشود به عنوان kek شناخته میشود. نان هم به طور جدا کلمه مشخصی در ترکی استانبولی دارد که میشود: ekmek
در ایران کیک همان کیک هست. باقی هرچه باشد شیرینی شناخته میشود، و این شیرینی حتما باید منشئی داشته باشد: مثلا شیرینی دانمارکی، شیرینی آلمانی، اشترودل و امثالهم زیاد داریم.
یک دوره قنادی های ما در پی اهانت دانمارک به پیامبر، نام شیرینی دانمارکی که سالهاست در ایران تولید میشود را تغییر دادند به شیرینی گل محمدی که استقبال هم شد، ولی در سطح همان قنادی ها ماند و صنایع برندساز ما مثل نان رضوی همچنان بسیاری از شیرینی ها و حتی کیکهایشان را با نام دانمارک میسازند!
برندهای ما وقتی نان تحفه خود را وارد بازار میکنند یک شرکت همکار ندارند، بلکه کلی شرکت همکار در سرتاسر اروپا دارند. مثال زیر رو نگاه کنید:
نان لواش بی کیفیت مزرعه با بسته بندی و آرد سفید عرضه شده و نوشته: با همکاری شرکتهای konig آلمان، bohler سوئیس، موندیال خورنی و آیلاپک ایتالیا!
یک نان بی کیفیت و انقدر حامی!؟
ما نان لواش سبزواری در همین مشهد داریم که در تنور پخته میشود و بسیار خوشمزه تر و با کیفیت تر از این نان لواش بسته بندی کارخانه ای با اینهمه حمایت خارجیست. چقدر بسته نان بگیریمو به زور به خورد پرنده هامون بدیم؟ نمیخورند هم. مورچه هم رد میشه نگاه چپش نمیکنه!
سوراخ های این نان لواشه ریزه و میشه نان لواش کارخانه ای. با یک سوراخ گنده تر و با همان آرد سفید نول باز یک نان دیگه میزنند و بهش میگن: نان سنگک!
اصلا مهم نیست که فرآیند تخمیر و روی سنگ پخته شدن را طی کرده باشه، مهم اینه که چند برند خارجی حامی داره و سوراخ های نانش هم شبیه نان سنگکه.
اواخر دوره روحانی نمیدونم هوش مصنوعی بود یا آدم بود. هربار روابط عمومی شبکه خبر پخش میشد صدای فقط دو نفر پشت تلفن رو میشنیدی:
یکی دانشجو معلم بود که شاکی بود از حقوق کمش نسبت به معلم ها و میگفت چه فرقی ما با بقیه داریم؟ و دیگری یکی بود که همه اش از نان های سنتی و محلی ما مینالید. میگفت کیفیت نان هامون پایینه و نمیتونه بخوردشون.
این دو نفر برنامه روابط عمومی شبکه خبر رو 365 روز سال پر میکردند. ما هم هر روز گوش میکردیم.
همون موقع هم برنامه مناظره پخش میشد که بله نان های حجیم گرونتر از نانهای سنتی عرضه میشوند و نانهای سنتی که مردم برای خریدشان صف میگیرند به دلیل یارانه ایست که میگیرند، وگرنه دلیل دیگری ندارد و رقابت نیست.
آدم خسته میشه از این حجم تماس شنیدن در 365 روز سال و اونهمه انکار با کیفیت بودن نانهای سنتی، آنهم در شهرهای بزرگ کشور با وجود گردشگر و زواری که دارند.
من از همان موقع به صورتهای مختلف اعتراضم را اعلام کردم. اما نتیجه چه؟ هیچ
برندی که تبلیغ ده تا برند خارجی و اروپایی و آمریکایی پشت سرش هست، در حال رقابت با کارخانه های سیمان منطقه خوش آب و هوای شهر هم هست. کلی زحمت کشیده که جایگاهش رو به عنوان کارخانه عرضه نان در مقایسه با کارخانه های بتن در منطقه بالا ببرد. وجودش لازم بوده، ولی حامی از ساختار داخلی نداشته، و شاید هم از همان ابتدا با ظاهر آدم خوبه ظاهر شده تا رد گم کنی باشه.
امروز نگاه میکنی حتی در دولت رئیسی که بعنوان دولت درخشان ازش یاد میشه این نان قراره مسیری از سمت اروپا و آمریکا طی کند و این مسیر فعلی و کنونی مناسب حالش نیست:
برندی به نام فرانچایز:
قرار نیست کسی تضمین کند که فرهنگ غذایی ایرانی به دقیق ترین شکل در داخل و خارج از کشور ارائه شود. موسسه ای برای این تضمین تاسیس نشده است و برعکس قرار است همه نانوایی های قدیمی و سنتی و حتی رستوران ها و کافی شاپ های ایرانی هم زیر لقای یک برند بروند، و آن برندی نیست به جز:
Franchaize KFC که منشا آمریکایی دارد.
سیاستمدار ما متوسط درآمد یک نانوایی را حساب کرده و دیده که خرجش زیاد است. اولا اینکه دیگه به نانوایی های تازه تاسیس دیگر یارانه نمیدهند. دوما برای اون قدیمی ها گفته برین زیر لقای برند کی اف سی تا در جهان معرفی بشین و ما از اون حمایت میکنیم! شما هم لازم نیست خودتون کاری بکنید. آدم یاد اواخر انقلاب سفید دوره پهلوی می افته که اربابها خورده زمین های کشاورزان رو ازشون میخریدند و نمیگفتن هم که داریم زمین هاتون رو ازتون میخریم، میگفتن اینجا رو امضا کنید و شما لازم نیست کشاورزی کنید و ماها پولش رو در عوض، در عرض چند سال بهتون میدیم!
فرانچایز: برندی برای آینده فروشگاه های زنجیره ای ایران که خیلی چیزها اعم از نانوایی ها، کافی شاپ ها و رستورانها رو در بر میگیره ویا به عبارتی میبلعه. مادامیکه فرانسه هست، این برند هم هست. ایلات کنتاکی آمریکا هم مهم نیست تو عنوانش بیاد. کی اف سی از ایالت کنتاکی آمریکا می آید و به فروشگاههای زنجیره ای مرغ کنتاکی Kentucky fried chicken اشاره میکنه و معمولا با عنوان در کنار Franchise می آید. جمع آمریکا و فرانسه با تابلوی پپسی و حمایت از محصولات حامی اسرائیل
متن خبر در مورد نانوایی هامون که باید زیر بار KFC franchise برند به این صورته:
محمد جلال، مشاور وزیر امور اقتصادی و دارایی معتقده نان آخرین سنگر معیشتی جامعه تلقی می شود و از این رو تصمیم گیری در خصوص این کالای استراتژیک با حساسیت های ویژه ای روبروست. فاز یکش رو سهمیه بندی طرح مدیریت هوشمند یارانه آرد و نان معرفی کرده و گفته که در فاز دوم هم از این دو ابزار بهره ای نخواهند برد و تنها با ابزارهای غیرقیمتی و تشویقی، طرح را پیش میبرند.
قیمت های نان رو دارند جهانی سازی میکنند. چطوری؟
همونطور که همه امروز از اسنپ آمریکایی بهره بردند و به مذاقشون چسبیده، نانوایی های سنتی هم در کشور تبدیل به نانوایی های زنجیره ای خواهند شد و تحت لیسانس با الگوی فرانچایز تابلوی برند می گیرند و با کیفیت برندی که دریافت کرده اند مکلفند نان عرضه کنند. مثل فروشگاه های زنجیره ای. این اقدام رقابت را بین چهار تا پنج برند در کشور شکل می دهد.
اینجایش هم بگم که ما قبلش هم برندی جدا از حمایت آمریکا و اروپا برای برند شدنش نداشتیم. مثلا همون برند نان بی کیفیت بالا رو در نظر بگیرید که اسم 4-5 تا شرکت آلمانی، ایتالیایی و سوئیسی به نیابت از آمریکا رو می آره و میگه همکار من اینها بوده اند!
بانکها هم رسما اعلام کرده اند که تضامن بانکی از بین رفته و دیگه وام خوداشتغالی هم به کسی نمیدهند.
به جز این، قبلا هم نانوایی تازه تاسیس نان هایش به نرخ دولتی محسوب نمیشد و به نرخ آزاد باید میپخت و عرضه میکرد.
حتی ترکیه که همسایه غربی ماست، اینطور نیست. برای اون هم اینطور نبوده که کشورهای غربی، اروپایی و آمریکایی خواسته باشند که صنایع غذاییش مستقل رشد کند. این تفاوت kek و pasta رو باید وارد صنایع غذایی ترکیه شده باشی تا بدونی. مراکز آموزش زبانهای متعلق به آمریکا موقع آموزش کیک از کلمه پاستا استفاده میکنند و به جای پاستا هم برایشان ماکارونی در نظر گرفته اند. ماکارونی از مکرون فرانسه خوبه باشه و پاستا از ایتالیا؟!
با وجود اون همه هجمه، ترکیه از نظر صنعت غذایی و کافی شاپ و رستوران نسبت به ایران سر هست. برخی دلیلش رو وجود گردشگران فراوان این کشور میدانند که کافی شاپ ها و رستورانهای ترکیه را رونق داده اند.
از یک طرف آمریکا آموزش همه زبانها رو به جز فارسی رایگان کرده است. آموزش زبان فارسی هم نداره. از طرفی پیشنهاداتی مثل برندسازی تحت لقای پپسی، کوکاکولا، اسنپ، تپسی و فرانچایز کی اف سی میده و به شدت با 365 روز اعتراض به صف های طولانی مردم در نانوایی نان محلی ایران را زیر سوال میبرد. از آنطرف هم فقط قدیمی های ما و سیاستمداران ما هستند که دارند از مزایای بازاریابی با برندهایی مثل کوکاکولا و پپسی بهره میبرند. مثلا کوکاکولا میره سراغ اینها و بازاریابیشون میکنه. سایر شرکت های ما الآن سر وجود داشتن و حفظ موجودیت به عنوان شرکت های مستقل و استارتاپی مونده اند تا ببینند که چطور شد همه جا رو یا اسنپ گرفت یا فرانچایز! از آنجا هم که یکی یه دونه ریسکی هست، همیشه یک دومی می آرند:
کوکاکولا لباسش رو عوض کنه میشه پپسی. اسنپ لباسش رو عوض کنه میشه تپسی. بعد اگر اینها ماندگار شدند، باز بقیه رو هم می زایند. میشه دختر دونالد ترامپ که با اونهمه خوشگلی سه تا بچه صهیونیست آورده، و اونوقت ماها یک دونه بچه رو یا به زور داریم، یا اصلا شوهرش رو نداریم.
پسران و شوهرانمون رفته ان جایی که فایده ای داشته باشند. رفته اند با کدخداها در شرق و غرب ازدواج کرده اند و اینجا ما تحت لقای برندهای بزرگی مثل اسنپ داریم از این ور میریم اونور و نان با برند فرانچایز میخوریم.
در طول گذر زمان از اوایل دهه هفتاد تا حالا، یعنی به اندازه عمری که داشته ام، مواجه بودم با ارتباطات پر از دلهای شکسته. مرد ناتوان از اداره درست امور زندگی و زن در تقلی برای بهبود آن!
هر دو در نقطه ای کم آورده و یکدیگر را تخریب میکنند. محصول این تخریب چشمان گریان فرزندیست.
اما، وقتی نوبت به خودت رسید چه میکنی؟
خودت رو به آب و آتش میزنی که پول دربیاوری. باز همان را هم پول کفش چند ده میلیونی کنی تا خرج ورزش کوهنوردی شود.
البته همه اینطور نیستند. برخی از همان اوایل دهه هشتاد راه حل های مثل یافتن جنس چینی ارزان و شیک بجای کفش چند ده میلیونی داشتند. هرچند همان هم چندان راضی کننده نبود، چون به آن النگ دولنگهای غیرضروری ممکن بود زده باشند و فقط کسیکه آن را پوشیده بود بعد از مدتی راه رفتن میفهمید.
این وسط عکس العمل اطرافیان هم لزوما این نبود که نگاه کند جای کفش چند ده میلیونی رو یک کفش بسیار ارزان گرفته، بلکه او ممکن بود درگیر باید نبایدهایی باشد که ذهنی وارد آن شده بود: نگاه کن، موقع امتحان کفش پای خاکیش را روی فرش گذاشت!
یا نه، مثلا طرف مدیره و داره با وسواس اشتباهات کارمند دیگه ش رو گردن دیگری میندازه!
مثال در این اشکالات در روابط عمومی ما بسیار است، مخصوصا که نسل نویی داریم که برای خیلی چیزهای مفتی که بدست آورده نجنگیده و یا آموزش مناسبی برای حفظ ارزشهایش ندیده.
این عدم تحمل در روابط اجتماعی منجر به کشف حجاب او شد و شعار زن، زندگی آزادی آمریکایی جایگزین احساسات جریحه دارش شد.
از یک عدم تحمل ساده رسیدیم به توسعه تمامیت ارضی آمریکا با شعار پزشکیان که میگه عقاب چی داره؟ insight seen داره.
من دیگر ادامه نمیدم که شنونده ها هی کف میزدند و این ادامه میداد:
Changer menger operation performance
کامپیوتر بده، پزشکی خوبه
و ازین شعارها!
آقای پزشکیان اشکال در زبان ما بود؟ که تو هرجا کم آوردی رفتی رویش؟
چرا از کشتی در طوفان شکست خورده کربلای کشور دوست و همسایه ترکیه درس نمیگیری؟
مردم ترک زبان ما بهت رای دادند که زبانشان را به انگلیسی تغییر بدهی؟
یک خبرگزاری آناتولی ترکیه را ببین تا بهت بگم. اگر تو چشم دیدن سر گربه ایرانی رو نداری، بهت نشون بدم که مردم ترکیه از تغییر زبانشان ناراضی اند. در حالیکه ناراضی اند هم نمیدانند چطور به بهترین وضع این عدم رضایتشان را نشان بدهند.
چرا تو دوست داری ماها بجای حل مشکلات با صبر و تحمل، تیشه به ریشه خودمان و زبان فارسی مان بزنیم؟
تو نه اون دنیا، بلکه همین دنیا باید جواب بدی
حداقل ۴ سال باید تحملش کنیم و ببینیم امروز با ریشه های ما چه کرده و میکند.
بعدا اضافه کرد: من جواب اینها که کلمات عربی رو داخل شده در فارسی بگم. از متن نوشته من واضحه مثلا اگر میگم بحرین، قبلاً جزئی از خاک ایران بوده، دستور خط و زبانم تغییر نمیکنه، ولی وقتی میخوام بگم لونت، محله ای در استانبول و بخش اروپایی ترکیه باید دستور خطم رو تغییر بدم به levant تا به اون اشاره کنم. این اتفاق در کلام آقای پزشکیان افتاده که کلمات دستور زبان دیگری (انگلیسی) را با این فرض که هم میتونه عربی بگه و هم میتونه انگلیسی بگه به اشتباه وارد کرده.
زبان انگلیسی از چپ به راست نوشته میشه و فارسی و عربی از راست به چپ نوشته میشن. من اگر به یک عرب بخوام بگم پارک، فوق بجای پ (در حذف گچپژ در زبان عربی) میشه بارک. پارک کوهسنگی برای عرب زبانها میشه بارک کوهسنگی. برعکسش هم با بحرین برای شما نوشتم. آنقدر شباهت زبانم رو بذارم کنار و انگلیسی پزشکیان تاریخ برگردان رو گوش بدم.
حالا شما برام کف بزنید.
اصلا سوگند و تنفیذ رئیس جمهوری تشریفاتی بیش نیستند، چرا که رئیس جمهور منتخب با چله نشینی خیابانی طرفداران لخت کننده خود، تا کنون کلی کارها کرده که کسی به گرد پایش برای فقط نوشتن آنها نمیرسد، چه برسد به اینکه بگوید چرا و حالا و اینا. رسوایی پزشکیان و همکارانش امروز روی بنی صدر رو سفید کرده. فردا با لیستی که معاون اول رئیس جمهور همراهیشون می کنه رای اعتماد هم می گیره. دوستان فتنه رو اولش نمیشه تشخیص داد وقتی که رفت می شه مشخص کرد که چه تخریبی به وجود آورده وقتی 92 روحانی با رای همین طایفه اومد سکه 3 میلیون بود و 20 تا نان 400 تومان وقتی رفت و 60 تن طلا رو گم کرد سکه شد 20 میلیون و نان هر کدام 400. وقتی 60 تن طلا رو گم کنی صد تا رئیس جمهور بعدت بیان و بجای بنزین از ونزوئلا طلا بگیرن جای خالی اون طلاها پر نمیشه. حالا دوست روحانی اومده همون 4تا طلایی که رئیسی بیچاره به زحمت در آورد رو هم گم کنه. تو جیب کسی که بهش رای داده هم نمیره. گم میشه و احتمالا تبدیل به پول کنگره آمریکا میشه که باز برای ما قیمت گوشی و ماشین و خونه گرونتر بشه.
از پشت اینترنتی اخبار رو دنبال میکنیم که حتی وبلاگ نویسی هم در آن در حال تنگ شدن است. جهان بر بداندیش به تنگ آمده؟
خیر، برعکسش در حال رخ دادنه. پزشکیان وقتی اون وزیر بدسابقه رو معاون اول خودش کرد همزمان قاضی زاده رو هم برکنار می کنه. مگر امیرحسین قاضی زاده هاشمی آن نامزد ریاست جمهوری نبود که در پست خود، ریاست سازمان ایثارگران و شهدا، وقتی بود بهترین عملکرد رو از خود نشان داده بود؟ برای اثبات هم جلوی دوربینها و مناظره ها هر قدر از کارهایی که کرده بود تعریف میکرد، کسی حرفی نداشت که در عوضش بگوید.
حالا، شما بگین چقدر خوبه زمان ببره که اون رو ریاست جمهوری دستپاچه ما عوض کنه؟! حکم تنفیذش چند ساعتی امضا نشده که حکم عزل قاضی زاده هاشمی می آید. یعنی این بورس 13 هفته است همینطوری به سقوط آزاد خودش ادامه میده و یقه یکی دو تا شرکت رو فقط تونسته اند بگیرند که مثلا چرا سود سهام عدالت خرداد ماه پس از شهادت شهید جمهور رئیسی رو واریز نکردین. همین.
اما این پزشکیان اومده با جاده صاف کن، نه اینکه مثلا گودرزی و امثال او رو عزل کنه که همه میدونن گند زننده های خوبین، بلکه معروفین به خوبی و نیکی رو داره عزل میکنه. وقتی نه دین نه انسانیت رئیس جمهور باشه تنها معیار انتخاب و عزل افراد می شه منفعت شخصی امروزی.
من وقتی انتصاب حکم کوثری، جانشین قاضی زاده هاشمی رو خوندم فقط یک جستجوی ساده زدم که ببینم قاضی زاده هاشمی چه شد؟ نتیجه هیچ.
فقط با چند جستجوی دیگر چیزهای دیگر آمد. از جمله اینکه گویا همان موقع که امیرحسین داشته انصراف از نامزدی میداده احسان، داشته برنامه ریزی میکرده به اسم نظارت بر رویداد ورزشی المپیک 2024 راهی فرانسه بشه. حرف هم البته این بوده که چرا بی صدا رفته و غیبت در مجلس نخورده.
حرف که زیاده. مثلا حرف هست که این پزشکیان تنفیذ حکم ریاست جمهوری که نیومده که چه عرض کنم، هنوز رئیس جمهور نشده داره عزل و نصب میکنه. یک چیزی مثل ترامپه که الآن داره میاد، نه؟
یه زمانی میدیدم که تبلیغ گذاشتن مثلاً فلان سویق که شبیه پفکه رو تبلیغ کنند. یک جریان خیلی عادی بود. از دهه هشتاد با جریان طب سنتی ایرانی شروع شده بود و حالا هم ادامه داشت. همه میدونستن که کشاورزی ما به این ختم میشه که محصولاتی شبیه سرلاک یا همون سویق ارائه کنه، حالا تو مایههای پفک ارگانیک و اینا.
هر سری عادی بود این روند.
تو آخرای دوره روحانی خیلی از عطاری ها دیگه نتونستن مجوز بگیرند. خیلی هم تلاش کردند، ولی دیگه عطاری رو نتونستن حفظ کنند. بعضی هاشون که مدارک بیشتری کسب کرده بودند شدن دستیار پزشکی، جایی سرکاری.
اولین کاری که پزشکیان کرد این بود که هنوز نیومده جریمه دخالت در درمان کار پزشک رو صد برابر کرد. یعنی جریمه ای که 5 میلیون بود رو 500 میلیون کرد!
هنوز پزشکیان نیومده اولین کشته رو ما دادیم، رئیسیه. نگاه کنید تا آخرش چقدر قراره کشته بده.
دیروز دیدم تبلیغ زدن «با توجه به اینکه اخیراً شیاد و کلاهبردار تحت عنوان پزشک معالج یا مرتبط با کادر درمان بیمارستان طی تماس تلفنی برای مداوای بیمار درخواست واریز وجه به حسابهای شخصی مینمایند لذا خواهشمند است از واریز هرگونه وجهی غیر از صندوق بیمارستان هم از اشخاص حقیقی و حقوقی تحت هر عنوان خودداری نمایید»
یعنی هنوز این پزشکیان نیومده اولین تبلیغاتی که خیلی هم ارزون قیمت هست صورت گرفته و اینه که ما جریمه کسایی که میخوان در کار ما دخالت کنند ۱۰۰ برابر کردیم!
در کنارش اینو هم بگم که یک نفر هزینه جراحیش به راحتی ۸۲ میلیون ۸۳ میلیونه. این پول، پس انداز یک سال کارگره که هیچ چی هم نخورده باشه و هیچی هم نپوشیده باشه. قشنگ یک سال باید کار کرده باشه تا پولش رو جور کنه. برگشتیم به هندوستان دهه پنجاه میلادی!
اگر برای پزشکیان کاری نداشته باشیم که گفته ان برای رای دادن پول داده. همون ۳۰۰ هزار تومان یا اون ۳ میلیون تومان یا اون ۳ میلیون ریال که دهن به دهن گردیده. حالا داریم کارهای دیگه اش رو میبینیم: تبلیغات ارزون قیمت برای پول حسابی گرون قیمت
همزمان با نتانیاهو و ترامپ هم همشون با همدیگه رئیس جمهورها یکباری نگران این شدن که یکی بیاد ترورشون کنه.
راه انداختن خزانه خالیه، که یارانه مون رو ندن. تا دیروز خزانه دست رئیسی بود پر بود که یارانه مون رو میداد. تا این اومد خزانه خالی شد. حالا میخواد بگه ما داریم قیمتها رو جهانیسازی میکنیم چیزی به اسم یارانه به کسی نمیخوایم بدیم.
بعدا اضافه کرد: من همونم که سال هشتاد و هشت، وقتی دختران و پسران هم سن و کوچکتر کف خیابان بودند تا رای نیاوردن رئیس جمهور محبوب آن زمان را نظاره کنند، در سن ۲۳ سالگی داشتم تدریس میکردم.
نتیجه سکوت و آن رای نیاوردن ها امروز وابستگی به یارانه، عدم ازدواج، و عدم پایداری شغله. اگر فکر میکنید که با سکوت دربرابر اعمال کسانی مثل پزشکیان جواب میگیرین باید بگم که سخت در اشتباهید.
من بیست سال سکوت کردم و این نتیجه شه. اگر حرف بزنم نتیجه چیه؟
حرف میزنم و احساسم رو درباره کولونوسکوپی دکتر همون موقع میگم تا دست از پا کمتر خطا کنه و یا احساسات من مردم جایی ثبت شده باشه
خونه یکی از دوستان موقعی میرفتم کمکش کنم. یک طبقه از خونه مادرشوهر دستش داشت و با یکی بچه کلی امکانات داشت. یخچال نو بزرگ، ماشین لباسشویی، بخار پز، ماشین ظرفشویی و همینطوری فقط بشمر. جاروبرقیش هم ژاپنی بود و خارجی.
یک روز او خونه رو کامل سپرد دستم و من تنها موندم با وسایلی که هیچ کدوم حرکتی نمیکردند. خونه سوت و کور بود و اون وسایل هیچ روحی نداشتند. خیلی مسخره بود؛ ابهت وسایل خانه با اون همه دبدبه و کبکبه ریخته بود.
شاید دلیل ابهت اونها نازیدن دوستم به وسایلش بود. حالا که او رفته بود اونها هیچ بودند؛ بی بی چادری داشت و به داشتنش مینازید و سرش کرده بود.
حالا ابعاد این داشتن رو بزرگ کنید. دوستی داشته باشین که آنی همه آنچه را که داره رها نمیکنه. آن دوست رو خدا فرض کنید.
تو بعنوان این دوست خدا شاید روزی کمک خدا باشی.
خدا بزرگتر از آنست که وصف شود. من فقط مثال میزنم.
حالا تصور کن که همه آنچه که خدا داره و آنی اونها رو رها نمیکنه شامل جامدات نیستند که وقتی تو نبودی و بهشون ننازیدی هیچ بشن. یکی فرشته است، یکی مادرته، یکی پدرته. یکی دوستان.
همینطور دیگه خودتون بشمارید.
اگر دلت بخواد که بدونی که این چون است و آن چون، و یا اینکه چرا خدا به یکی ناز نعمت میده ویکی نان جو آلوده به خون چه میکنی؟
تحقیق (که این چون است و آنچون، بخشی از دوبیتی باباطاهره که پایین میگم)
تحقیق و بررسی میکنی و میبینی زمانی امامی به نام امام حسین بوده که درحالیکه خیلی ها شجاعت حرف حق زدن نداشتن این حرف حق میزده. تطمیع نمیشده و به کسی باج نمیداده. میبینی او را با خانواده به طرز غم انگیز شهید میکنند.
امام حسین در طول زندگی بچه هایش رو هم طوری تربیت میکنه که همه باهم بگویند مرگ با عزت رو به زندگی با ذلت ترجیح میدهند.
روزی می آید که امام باید این رو اثبات میکرده. در برابر کی؟ در برابر فرزند کسی که هوس و شهوت، فرمانده اش بوده. در برابر یزید پسر معاویه.
محل زندگی امام مدینه بود، ولی او برای حج راهی مکه میشود و یزید هم بعنوان امیرالمومنین بعد از معاویه، پدرش، بر تخت حکومت نشسته بود. حکومتی که به حق مال امام زمان، امام حسین، بود.
معاویه، پدر یزید بارها با پدر امام حسین (امام علی) جنگیده بود تا حکومت را از او بگیرد و براساس هوسرانی های خودش اداره کند. حالا پس از پدران، نوبت فرزندان بود. یزید انتخاب کرده بود که از امام زمانی که خود پیروان زیادی داشت یا بیعت بگیرد و یا او را بکشد.
امام با یارانش قبول نمیکرد. او که خود یگانه خورشید تابنده زمانش بود و نامش به خاک اعطلا میبخشید، قبول نمیکرد دست یزید زورگو به جایگاه امیرالمومنین برسه. تا امام هست، مردم بجز سمت او کجا رو داشتند که بروند؟
امام دلش نمی آمد که قبول کند مردم بعد از او گمراه شوند.
مردم کوفه مثل مردم ایران الان بودند. آنها امامشون رو خیلی دوست داشتند و یک روزی میاد که حدود ۳۰ هزار نامه و پیام برای حضرت امام حسین میفرستند. از جمله نامه شبث بن ربعی و دیگران که نوشتند: باغ و بستانها سبز شده میوهها رسیده و نهرها لبریز گردیده است پس اگر مایلی به سپاهی که برایت آماده شده ملحق شو.
امام قبل از اینکه قصد عزیمت بکند سفیرش را مسلم بن عقیل از مکه به سوی کوفه در نیمه ماه رمضان راهی میکند.
مسلم میره به کوفه و میبینه که چقدر آرومه و همه چیز خوبه. اون نامه مینویسه به امام که بیا خوبه. .
ابن زیاد مامور دستگیری مسلم در کوفه میشه و خبر پخش میکنه بین سران طوایف عرب کوفه.
نشانه هایی که مسلم تا حالا دید:
۱. دو راهنما در اثر گم کردن راه و تشنگی طاقت فرسا جان دادند. با این وجود، توسط امام حسین ترغیب شد راهشو ادامه بده.
۲. اینکه آهویی شکار شده توسط صیاد دیده بود که مسلم این حادثه رو به کشته شدن دشمنش تفال زده بود.
اینها خلاف اون نامههای اولیه رو نشون میدادن: نامه های اولیه به باغ و بستان سبز شده، میوههای رسیده و نهرهای لبریز اشاره میکرد. قرار بود او اینها رو ببینه ولی اکنون وضع فرق میکرد.
او در کوچه های کوفه سرگردان شد. او با این وضع یک جایی نشست.
طوعه، وقتی مسلم را در این وضع میبینه بعد از اینکه میشناسدش میگه:
بلند شو، پس داخل شو ،خدا تو را رحمت کند.
طوعه مسلم رو به منزلش راه میده. پسر طوعه که متوجه میشه مادرش به اتاقی بسیار رفت و آمد میکنه و گاهی هم گریه میکنه، میره جای مسلم رو لو میده.
دشمن هم به منزل طوعه حمله میکنه و پس از سنگ باران کردن خانه و پرتاب نمودن دستههای نی آتش زده به درون خانه، مسلم از ترس آتش زدن خانه فرار میکند.
دستههای نی آتش زده است که از بامها بر سر مسلم میریزد.
از رشادتهای مسلم میگن که مانند شیر بوده و نیروی بازوی او چنان بود که مردی را به دست خود میگرفت و به بام خانه میانداخت.
برای اسیر کردن مسلم هم ابن اشعث نیرنگی میزنه و میگه که ما به تو امان میدیم.
مسلم هم متوجه بوده و میگه که به امان خیانتکاران فاسق چه اعتبار.
سپس دشمنان با تیر و سنگ آنقدر بر پیکر او زدند که مانده و کوفته شد و بر دیواری تکیه داد و فرمود: چنان بر من سنگ میزنید مانند کفار. با اینکه من از اهل بیت پیامبران ابرارم چرا مراعات حق رسول خدا را درباره ذریه او نمینمایید.
مسلم بن عقیل پسر عموی امام حسین بوده.
در نهایت گودالی عمیق سر راه مسلم حفر میکنند. وقتی سپاهیان ابن زیاد میبینند که قادر به کشتن یا دستگیری مسلم نیستند، در راهش حفره عمیق حفر میکنند و اون رو از چوب و برگ و خاک میپوشونند.
وقتی مسلم با این حیله در گودال میافته سپاه ابن زیاد به او حمله میکند و از بالا هر کسی هرچی در دست داشته بر سر مسلم میزنه عدهای سنگ و عدهای با نیزه به مسلم میزدند. آنها با این وضع او را اسیر کردند.
مسلم دیگه اینجا گریه میکنه و میگه انا لله و انا الیه راجعون
او برای امام حسین میگرید و قبل از شهادت سلام میدهد و از بالای پشت بام به سوی مدینه نگاه میکنه و مامور شامی گردنشو میزنه و سر و بدن را از بالا پرت میکنه پایین.
نامه مسلم به دست امام میرسه که همه چیز خوبه. امام با همه یارانش راهی کوفه میشود، مخصوصاً که الان مکه و مدینه در دست یزیده.
بالاخره در روزی که در ادیان قبلی هم بعنوان محرم الحرام نامیده میشد و جنگ در آن حرام بود یزید در توطئه ای اول سفیرش، مسلم بن عقیل را شهید میکند، و بعد هم با امام که به دعوت مردم کوفه راهی دراز تا کربلا طی کرده بود تا به آنها برسد و اکنون در خیانتی پشت به او کرده بودند، وارد جنگ میشود.
در نزدیکی دجله و فرات، جایی که اکنون به نام کربلاست، آب را بر امام بستند و با سپاهیان بسیاری به سویش دست از پا درازتر شتافتند.
امام با یارانش ده روز تشنه مقاومت کردند و در نهایت شبی آمد که فرشته ها آرزو میکردند صبح نشود:
مکن ای صبح طلوع
از دوستداران امام فرشته ها هم بودند. او با محبت بود و خدای مهربان در قرآنی که برای بندگانش فرستاده بود گفته بود که دعایش را دست کم نگیرید.
احادیث زیادی ما از رسول خدا و ائمه داریم که برای تک تک اعمالمون راه نیکوش رو یاد دادند. مثلاً اینکه هرگاه خواستیم حیوانی رو ذبح کنیم نیکو ذبح کنیم کارد رو تیز کنیم و ذبیحه رو زود راحت کنیم.
یا مثلاً اینکه از مثله کردن بپرهیزیم هرچند درباره سگ گزنده باشد.
اینها رو گفتم که حالا بیام جریان شهادت امام حسین رو بگم. جریان شهادت رو بعد از او مو به مو موشکافی میکنند. این رو خیلی دقیقتر هم با جزئیات میگن تا دقیقاً ببینیم کسانی که ادعای اسلام میکردند، خودشان را امیرالمومنین میدانستند (یزید)، تک تک اعمالی رو که اسلام برای فرد فرد افراد تبیین کرده چطوری نقض میکردند.
یک طرف امام، جریان به حق اسلام، بود با خاندانش که باید به کوفه میرسید، و یک طرف سپاهیان یزید امیرالمومنین زورکی مسلمانان.
خلاصه جریان شهادت امام حسین بین خیمه های خاندانش و سپاهیان یزید که اکنون خود را امیرالمومنین میدانست اینه:
۴ هزار نفر تیرانداز مثل باران بر امام حسین تیر میریختند و حایل شدند مابین آن حضرت و مابین خیمههای مبارک و آن بزرگوار، با این حال به هر کس میرسید با شمشیر او را دو قطعه میکرد.
ولیکن تیر از هر جانب میآمد و بر سینه و گلوی آن حضرت میخورد.
برای لحظه شهادت سیدالشهدا امام حسین مرحوم سپهر و دیگران مینویسند: اولین نفر شبث بن ربعی بود که با شمشیر کشیده پیش تاخت، امام به سوی او نظری افکند، او ترسید و سخت به خود لرزید، و شمشیر از دستش بیفتد و فرار کرد، و میگفت معاذ الله! که من خدا را ملاقات کنم و ذمه من مشغول به حکم حسین باشد.
سنان بن انس با شماتت و سرزنش به شبث گفت:
مادر بر تو بگرید، چرا او را نکشتی؟ گفت: چون چشم گشود و مرا نظاره کرد، چشمهای رسول خدا را دیدم، ناتوان شدم و بر اندامم لرزه افتاد.
سنان شمشیر در دست گرفت و قصد کشتن حسین علیه السلام را نمود، وقتی نزدیک شد لرزشی سخت او را گرفت و بسیار ترسید و شمشیر از دست او افتاد و فرار نمود.
شمر ذیالجوشن او را سرزنش کرد که چرا فرار کردی در جواب گفت چون چشم سوی من کرد، شجاعت پدرش به یادم آمد، گریختم.
خولب بن یزید تصمیم گرفت که سر مبارک آن حضرت را جدا کند، و چند قدمی رفت او را نیز ترس گرفت و برگشت.
شمر گفت چه انسانهای ترسویی هستید هیچکس سزاوارتر از من برای کشتن او نیست آمد و بر سینه حسین علیه السلام نشست آن حضرت چشم گشود و بر او نظر کرد و فرمود تو کیستی که بر مقامی بلند برآمدی که مدام بوسه گاه رسول خدا بود.
گفت: من شمرم، فرمود مرا میشناسی، گفت نیکو میشناسم.
ابی مخنف نقل میکند: حضرت به شمر فرمود: اگر ناچار میخواهی مرا بکشی جلوی آبی به من بیاشام.
آن ملعون گفت هیهات آبی نخواهی آشامید تا کشته شوی.
حضرت فرمودند: وای بر تو پوشش از صورت و شکمت بردار.
وقتی باز کرد آن حضرت او را دید که پیس میباشد و پوزهای چون پوز سگ و موی مانند موی خوک دارد.
حضرت فرمود گفت جدم رسول الله درباره تو شنیدم ه پدرم میفرمود:
یا علی فرزندت را شخص پیس میکشد که پوزهای چون پوز سگ و مویی چون موی خوک دارد. (اینجا اشاره دارد به آنچه در عدم رعایت حلال و حرام از سوی شمر دیده میشد. مردم شمر را مسلمان و جانباز در راه اسلام میدانستند. در حالیکه او بقدری همه چیز قاطی پاتی خورده بود که پیسی گرفته و آن وضع بر بدنش حاکم بود)
شمر آن حضرت را به روی انداخت و شمشیر کشید و با ۱۲ ضربت سر مبارک آن حضرت را از قفا برید و بر نیزه بلند نصب کرد.
لشکریان سه مرتبه با صدای بلند تکبیر گفتند، آنگاه زمین بلرزید و مشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرا گرفت، لرزه بر اندام مردم افتاد و صاعقه پی در پی به وجود آمد و آسمان خون تازه بارید.
شمر ذی الجوشن امام را ظهر عاشورا شهید میکند تا کسی دیگر نباشد که در برابر شهوت خواهی او و یزید هیچ حرفی نمانده باشد.
جریان فساد یزید یک جریان بسیار واضحی بود. او بدتر از معاویه (پدرش) بعنوان امیرالمومنین مسلمانان مشروب میخورد. حرام حلال نمیکرد و داشت میرفت که از اسلام نامی نماند. پدرش، معاویه، هم کم از او نداشت، منتهی حد علنی کردن فسادش به یزید نمیرسید.
روز عاشورا امام در خطبه جلوی دهها دشمن در سپاه یزید میگه:
مگر من نوه پیامبر نیستم؟ مگر من همان نیستم که خدا در قرآن بعنوان فرزندان حضرت محمد اشاره کرده که باید حرمتش را نگه دارید؟
شمر که اینجا میبیند ممکن است دل سپاهیان یار امام شود صدایش را بلند میکند تا بقیه نشنوند.
او آگاهانه امام رو شهید میکنه.
اما ای دل غافل. هدایت امام با شهادتش تمام نشده بود.
آنی به آنی دنیا دگرگون شده و اینطور نبود که لازم باشد بنده خدایی کمک خدا باشد.
اینجا اشکها جاری میشه. آنها که میشنیدند، آنها که صدای مرغ سحر را میشنیدند به سوز و گداز افتادند.
آنهایی که به جان دل میدیدند، به خلوص به عظمت الهی پی برده بودند، علم به این پیدا کردند که امامی از دست بندگان خدایشان رفت. آنها اولین عبرت گیرندگان بودند.
حسام در دیوانش اینطوری توصیف میکنه:
ای غم زده سینه ها بسوزید / ای گوهر اشکها بریزید
(پایین نوشته کاملترش رو میگم)
فرشته میخواند:
به خون افتاده در دشت، سلطان کربلا
از در از دیوار، از هرجا فکرش رو بکنید ندای حق خواهی بلند بود.
میگویند از زمان حضرت آدم، پهلوان اول اجداد ما، این بوده که به نام امام حسین که میرسیدیم گریه می افتادیم.
از قبل از شهادت امام حسین میگریستند، آن روز میگریستند و پس از آن هم میگریستند
غفلت زده ها شاید صدای این گریه ها رو نمیشنوند. شاید نمیبینند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. شاید به راه یزیدند!
او که بود؟
سلطان به حق، جانشین و خلیفه خدا که اگر وجدان داشتیم او را به رهبری انتخاب میکردیم. او را احترام میکردیم و صدایش رو قبل از شهادتش میشنیدیم که میگفت:
هل من ناصر ینصرنی
جایی که در مقابل همه اینها قرار میگیریم و میبینیم که هیچ چیز ماها از خودمون نداریم، اونجا میگیم سر ما هم فدای امام حسین.
شعر ای غمزده سینه ها بسوزید از دیوان حسامه:
با شعر که شور میدهم من/ میسوزم و نور میدهم من
ای غمزده سینه ها بسوزید / ای گوهر اشکها بریزید
باباطاهر میگه:
اگر رسد دستم بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده به خون