طرح تفصیلی انقدر کش و قوس پیدا کرد که مالک بزرگترین گلخانه شاهنامه در جنایتی کشته شد
تا زمانی که منطقه ساکت و آرام بود کسی آدرس ها را در نقشه نشان نمیداد. چی شد که صداها درآمد و گفتن طرح تفصیلی شاهنامه خانه های این منطقه را گران می کند.
این طرح برای حفاظت از پوشش گیاهی و بالا رفتن دمای منطقه و بیابانی شدن آن نبود؟
این طرح برای این نبود که مرهمی بر نوشداری وضعیت کشفرود باشد؟
اساسا این طرح نباید اجرا بشه تا مافیا کارخودشو در سطح شهر به سادگی انجام بده.
یه مجموعه هتل پیدا کردم که خانه دار میخواهند، با اشتباه تایپی خاندار. این مجموعه هتل خانه دار تازه وارد رو به هتلی میبرند که پنجره شکسته های زیادی دارد. پنجره شکسته یعنی مثلاً با آسانسور طبقات رو طی میکنیم و از همون اتاقک آسانسور هر طبقه که رد میکنی کلی پنجره شکسته در طبقات میبینی که خودنمایی میکنند و قصد درست کردن آن را هم ندارند.
نقشه مجموعه هتل دار که داستان آن مثل انیمه ها و فیلم های تخیلی وحشتناک می شود این است که خانه دار جدید را از نظر وفاداری مورد آزمون قرار بدهد. این وفاداری شامل موارد متعددی می شود که یکی از آنها بررسی میزان پایداری خانه دار در شغل است. آیا خانه دار آنقدر محتاج است و آیا آنقدر کار گیر نمی آورد که حاضر باشد در هر شرایط و به هرنحو، شش ماه از سال را سپری کند؟ از هفت صبح تا هشت پای کار بایستد؟
در این مدت او را از نظر جاسوس خودی بودن نیز امتحان میکنند. آیا او به اندازه کافی به خود مجموعه وفادار است که خیال رئیس هتل از این بابت راحت باشد؟
در نهایت، پس از شش ماه، ماهی هر روز، هشت اتاق زدن با سه روز مرخصی. هشت میلیون تومان حقوق می گیرد. خانه دار (خاندار) معمولا زنی است که به نحوی کمک خرج خانه است. او ترجیحا مجرد نیست که به مردی برسد و بگوید من زن مجرد هستم، و یا او آنقدر بی حیا نیست که در اتاقی را بزند و از او انعام بگیرد. او تحصیلکرده ای هست که اگر پس از یک روز کاری به او پیغام دادند ۷۰درصد تخفیف برند خانومی نصیب شما شد آخر روز بال دربیاورد و آن را به بقیه هم نشان دهد. اشکالی ندارد او جاسوس از هر کسی باشد. فقط کافیست او رازدار و وفادار به خود و گروه خدمات هتل باشد.
برعکسش هم هست. یعنی معلوم شود که خانه دار قصد تمرد و عدم علاقه به خانه داری هتل را دارد. اگر معلوم شود که بعنوان خانه دار مثل رئیس هتل قصد درآمد دلاری دارد چی میشه؟
پاسخ متنوع است. امکان اخراج تا امکان هفت تیر کشی از سمت رئیس هتل، خانه دار را تهدید میکند. یعنی بستگی به میزان دانایی و ذکاوت خانه دار دارد. اگر خانه دار فقط همین قدر فهمیده باشد که دلار نگهداری کند تا سود آن را ببرد، فقط اخراج او کفایت میکند، ولی اگر خانه دار بنحوی پی برده باشد که بنای هتل بر مبنای تجارت قاچاق و یا مثلا تجارت غیرمجاز سلاح ( یا از این دست مافیا ) صورت گرفته است، براساس درک خانه دار با او مقابله کرده و بلکه قصد خاتمه زندگی او را میبرند.
البته، اگر همین امروز با جستجوی کلمه خاندار دنبال کار بگردی میبینی که دایره استخدام خانم ها در این زمینه خیلی گسترده تر هست و فقط مربوط به هتل ها نیست. ظاهر آراسته خانم خاندار در کنار نظافتچی آقا جذابیت بیشتری پیدا میکند.
_______________________
The detailed plan became so convoluted that the owner of the largest greenhouse in Shahnameh was killed in a crime
As long as the area was quiet and peaceful, no one would show the addresses on the map. What happened when voices started to be raised saying that the detailed plan of Shahnameh would make houses in this area more expensive.
Wasn’t this plan to protect the vegetation and prevent the area from becoming a desert?
Wasn’t this plan to be a panacea for the situation in Kashafarud?
Basically, this plan should not be implemented so that the mafia can easily do its work in the city.
I found a hotel complex that is looking for a housekeeper, with a typo in the name of Khandar. This hotel complex takes the newly arrived housekeeper to a hotel that has many broken windows. Broken windows mean, for example, we take the elevator to the floors, and from the elevator room on each floor you pass, you see a lot of broken windows on the floors that are showing off and they have no intention of fixing them.
The plan of the hotelier group, whose story is like a horror anime or fantasy film, is to test the new housekeeper for loyalty. This loyalty includes several things, one of which is to check the housekeeper's stability in the job. Is the housekeeper so needy and does she not get enough work that she is willing to spend six months of the year in any condition and in any way? Standing from seven in the morning to eight in the evening?
During this time, she is also tested for being an insider spy. Is she loyal enough to the group itself that the hotel manager can rest easy about this?
Finally, after six months, she will be called eight rooms every day with three days off. She will receive a salary of eight million tomans. The housekeeper (housekeeper) is usually a woman who helps with the household expenses in some way. She is preferably not single to approach a man and say, "I am a single woman," or she is not so shameless as to knock on a room door and ask for a tip. He is an educated person who, if they send him a message after a day of work that you have a 70% discount on a women's brand, he will spread his wings at the end of the day and show it to everyone. There is no problem for him to be a spy on anyone. He just needs to be secretive and loyal to himself and the hotel service team.
The opposite is also true. That is, it turns out that the housekeeper intends to rebel and is not interested in running the hotel. What if it turns out that he intends to earn dollars as a housekeeper like the hotel manager?
The answer is varied. The possibility of dismissal to the possibility of being shot by the hotel manager threatens the housekeeper. That is, it depends on the level of knowledge and intelligence of the housekeeper. If the housekeeper has only understood enough to keep the dollars to make a profit from it, just firing him is enough, but if the housekeeper has somehow realized that the hotel was built on the basis of smuggling or, for example, the illegal arms trade (or the mafia), they will confront him based on his understanding and even try to end his life.
Of course, if you search for a job today by searching for the word "خاندار", you will see that the range of employment for women in this field is much wider and is not limited to hotels. The well-groomed appearance of a housekeeper becomes more attractive next to a male cleaner.
عادل فردوسی پور و دوستاش نذاشتن کسی دیگر به رسانه ورزش راه پیدا کند. آنها برای اینکه مشهد نتواند با تهران رقابت کند ورزشگاه ثامن را که به آن دهکده المپیک میگفتیم، به اسم اینکه تحت نظارت استان قدس است تحقیر و با بازی رسانه ای کاری کردند که هیچ بازی و بازیکنی در آن راه نیابد و هر چه گفتی برعکس آن است، خودش یکی از پایه های فساد است. او و علی دایی امروز فقط دنبال این هست که با زنان مختلف عکس بگیرند، آنها تا توانستند از بی کسی قهرمانان واقعی ایران سو استفاده کردند و سال های سال نگذاشتند رسانه جز خودشان را نمایش دهد و ورزشکاران واقعی که با فرهنگ ایران مشکلی نداشتند جان بگیرند و تا پیری و کهنسالیشان مردم را مجبور کردند که فقط آنها را بشناسند. مردم دنبال رسانه اند و هر چه را رسانه ارائه دهد می پسندند. وقتی تا سال ها رسانه ایران آنها را محبوب نشان داد، دیگر محبوب بودن آنها بخشی از وجود آنها شد تا اینکه هر گونه فساد مالی و اخلاقی آنها را نادیده گرفتند . و امروز که قانونا باید مجازات شوند با فرار رو به جلو به ادامه بازی دادن مردم می پردازند، این بازیگران رسانه های خارجی و فضای مجازی را پرده نمایش های امروزشان کردند و ما هنوز ورزشکار واقعی نداریم . همچنان قهرمانان واقعی و با استعداد ایرانی در پیچ و خم فساد ساختار های ورزشی و رسانه ورزش شناخته نمیشوند و افراد تیم ملی در کره جنوبی هم فساد اخلاقی شان را به جهانیان نشان می دهند.
_________________
Adel Ferdowsipour and his friends did not let anyone else enter the sports media. In order to prevent Mashhad from competing with Tehran, they humiliated the Samen Stadium, which we used to call the Olympic Village, under the name of being under the supervision of the Quds Province, and through media play, they made it so that no game or player could enter it, and whatever you said is the opposite, it is itself one of the foundations of corruption. He and Ali Daei are only looking to take pictures with different women today, they abused the absence of any real heroes of Iran as much as they could and for years they did not let the media show anyone but themselves and the real athletes who had no problem with Iranian culture die and until their old age and senility they forced people to know only them. People follow the media and like whatever the media presents. When the Iranian media showed them as popular for years, their popularity became a part of their existence until they ignored any financial and moral corruption. And today, when they should be punished by law, they continue to play the people by running away. These actors have exposed the foreign media and cyberspace with their current performances, and we still do not have any real athletes. The real and talented Iranian heroes are still not recognized in the maze of corruption in sports structures and sports media, and the members of the national team in South Korea are also showing their moral corruption to the world.
پزشکیان رو ما انتخاب نکردیم، مجلس رو که دیگه ما انتخاب کردیم.
زمان دولت رئیسی من یادم می آید این فاطمی امین و چند نفر وزیر دیگه رو خیلی راحت استیضاح کردن و تموم شد و رفت. خیلی عادی اینها برکنار شدن. حتی با پرونده چای دبش هم خیلی سریع وزیر کشاورزی دولت رئیسی مجرم شناخته شد و حکم برایش زدن. اما این پزشکیان که من مشکوک هستم که بانکی رای چند میلیون نفر رو باطل کرده باشه تا این بیاید روی کار خیلی بحث داره. از روز اول که کلی آدم مساله دار بعنوان وزیر معرفی شدن، کسی از مجلسیان نگفت این چرا آخه؟!
همه وزرای کابینه پیشنهادی پزشکیان رای آوردن. حالا که گند اینها یکی پس از دیگری در می آید، چرا کسی کاری نمیکنه؟ چرا استیضاح ها انقدر در کش و قوسه؟
قشنگ ماها که بیکارتر شدیم. از روزیکه این پزشکیان اومده یکسره باید در حال روشنگری باشیم؟ روشن تر از آفتاب، چی رو روشنگری کنیم؟ همه رو بیچاره کرد رفت. فقط ...های بی روسری الآن خوشحالن.
یعنی این دولت پزشکیان و طرفدارانش به همراه نیروهای امنیتی قوه مقننه، و قوه قضائیه یک طرف و درگیری خیابانی میلیونی ما ملت که بی سابقه هم هست، یک طرف.
این خانم وزیر راه که نشان بابک زنجانی رو رونمایی کرد، هنوز داره برای خودش حرف میزنه. هر روز میگن امروز استیضاحش میکنیم، فردا استیضاحش میکنیم. باز میگن نه، انتخابات درون مجلسه، باز میگن نه، صبر کنید هنوز کمیسیون عمران نرفته!
ما اومدیم گفتیم رئیس پلیس راه در خواباندن تخلف چند همتی وزیر راه پیشتازی کرده. چند روز نکشید کارزار راه انداختن برای نایب رئیس مجلس منتسب به ماها که رای دادیم. یعنی نیکزاد با پسرش اومدن یک سرهنگی رو زیر گرفتن و حالا باید نایب رئیس مجلس استعفا بده! بعد خانم وزیر که هفتصد نفر رو پودر کرد فرستاد هوا آب تو دلش تکون نخوره. یک وقت پزشکیان گریه نکنه، قهر نکنه رنگمون کنه.
قشنگ شور هم داده اند. یک سایت کارزار که آمارگیر هم هست و بیشتر نقش سیاسی و آمارگیری داره تا عملیاتی و اجرایی منحصرا جدا کرده اند برای این شوره. یک نفر نیومد کارزار بذاره که این رئیس پلیسه چرا زیر گرفتن دو سفیر قضایی رو امری عادی اعلام کرده!
نیکزاد یک پسر جوان داره که اینها بهش میگن آقازاده. این یک تخلف راهنمایی رانندگی کرده و سرهنگ خیشه اومده تذکر بده که ماشین باهاش برخورد میکنه. سرهنگ خیشه از صحت و سلامت خودش اطلاع میده و قضیه به اینجا ختم نمیشه. عده زیادی با خود رئیس پلیس راهور جمع میشن برای شور دادن! دقیقا کی؟ وقتی که ما منتظریم دیگه مجلس از این پا اون پا کردن دست برداره و بالاخره خانم وزیر راه متخلف رو استیضاح کنه. هنوز دود اون آدمایی که تو بندر شهید رجایی سوختن تو هواست. کسی نگران نشده برایش کارزار درست کنه.
نماینده مجلس هم کار خاصی هم نمیخواد بکنه. فقط یک پرسشه که حقش به عنوان نماینده مردمه. اگر این نماینده مجلس نخواهد این کار رو بکنه، درگیری میلیونی خیابانی باید پاسخگویی تعلل و اعمال بی سابقه دولت و مجلس برای پوشاندن وقایع اخیر باشه.
روز اولی که برای کار رفتم گفتن نیروی قبل از تو حاشیه زیاد داشته، تو خوبی و ظاهراً حاشیه نداری.
من بندرت می آمدم سر کار و اکبر هم همین طور. فقط گفته بودن که این پسر خواهر مدیره و طلاق گرفته.
جای ما یک مرکز تفریحی گردشگری بزرگ، آرامگاه فردوسی، هست. یک روز اومدم دیدم تبلیغ اون رو حذف کرده اند و بجایش تبلیغ سرویس های اکبر رو گذاشته اند! روز آخری که داشتم میرفتم نصف تبلیغ های آرامگاه جایگزین داشتن.
برای اول سال زنگ زدن و گفتن اکبر گفته به وعده عمل کنیم و به این بگیم بیاد سرکار.
زنگ زدن و من رفتم. هنوز چند ماهی از سرکار آمدن ترامپ نگذشته بود. دختر افغانی رفته بود و پشت سرش میگفتن آیفون صد میلیونی اش رو تو اینستا گذاشته که داشته رجیستر میکرده. آره، چقدر پولدار بوده.
از آن زمان که من نیرو بودم نیروها یکی پس از دیگری میرفتن و هر رفتنشان گویی توسط من بود! طوری این رفتنه رو به من بعنوان مخابرات (!) انتساب میدادن که خود نیروهای قبلی هم باورشون میشد که من آنقدر مهم و عزیز بوده ام که از گل پایین تر کسی بهم نمیگه.
به نیروی جدید همه خصوصیات من رو میگفتن. به این یکی گفته بودن بدون اجازه تو آب نخوره. اگر لحظهای از اتاق بیرون میرفت با شک و تردید به جیب های من نگاه میکرد. اگر دستشویی میرفتم و اون من رو نمیدید شروع میکرد به صدا زدن اسمم!
یکی از همین روزها نیروی جدید گفت اکبر برای همیشه رفت!
گفتم اکبر پسر خواهر مدیرهاست. برای چی بره؟!
فرداش اومد گفت برگشته! صبح رفته و بعدازظهر برگشته.
میدیدم که نیروی جدید با اکبر پچ پچ میکنه.
اکبر دیگه اکبر سابق نبود. اون رمزارزهای همستر رو تبلیغ میکرد و حالا جیبش پر از رمز ارز بود.
ترامپ اومده بود سرکار و ایلان ماسک، رئیس رمزارزها، شدهبود وزیر کارآمدی و بهره وری. ایلان ماسک فرهنگ فشار برای نگه داشتن نزدیکان خودش داشت. یعنی مشروب و خوردن قرص های صنعتی مخدر در مهمانی هایی که ترتیب میداد از جمله شرایط ماندگاری مدیرهایش بود. او اینها رو ترتیب میداد و تبلیغ میکرد.
یک روز میدیدی سر صبحه و اکبر انگار هذیان میگه. طول میکشید تا ساخته بشه.
میگفتن از زن طلاق گرفته است و یک دختر هم داره!
اکبر شده بود دوست نزدیک نیروی دائمی که اون هم زن یکی دیگه بود. کسیکه موقع حضور دولت رئیسی اگر دستمون اتفاقی میخورد به دستش و عذرخواهی میکردیم بازم نمی بخشیدمون، حالا نیروی دائمی دیگه رو بغل میکرد، جلو چشم من!
یک وقت میدیدی دختره طبقه دوم جیغ میزد، مثل جیغ زن و شوهرها! میدیدی چیزی نشده! دوتا بچه دارن بچگی میکنن
به این دوستی این دوتا میگفتن رابطه دو تا بچه. دوتا بچه از جنس مخالف که یکی دهه شصتی و دیگری دهه هفتادی بود
نمیدونم که حالا ایلان ماسک داره میره کنار رفتار اکبر هم تغییر میکنه یا نه. فعلا که ترامپ روی کار اومده و کسانی که به کاپیتول حمله کردن قهرمان شده اند. این بخش خصوصی که من تویش کار میکردم بیشتر وابسته و تابع قوانین ایالات متحده آمریکا بود تا ایران. اصلا دولت پزشکیان در ایران هم با شهادت شهید رئیسی بیشتر هماهنگه با ترامپ و اسمش هم وفاق به معنای توافقات با ترامپه.
تجربه من از موفقیت، نه در سایهی خصوصیسازی ساختاری، بلکه در نتیجهی خصوصیسازی دیدگاه و رهایی از تفکر انحصاری و کند دانشگاهی شکل گرفت. وقتی منتظر اجازه نماندم و خودم مسیرم را ساختم، تازه فرصت رشد واقعی فراهم شد.
نتیجه گیری:
سالها وقت، پول و انرژی صرف دانشگاه کردم؛
نتیجه؟ یک برگه امتحان، یک خودکار، و حداقلترین امکانات.
دسترسی به منابع اساتید؟ حتی رمز سایت هم نداشتم!
توقع سردبیری نشریه علمی داشتم؟ زیادهخواهی بود! چون هنوز هم مطمئن نیستن به اندازه کافی ازشون عذرخواهی نکردم.
اما تصمیم گرفتم مسیرم رو جدا کنم.
یک شرکت خصوصی تأسیس کردم، بدون هیچ وابستگی به استاد، دانشگاه یا سهمیه.
مدیرعامل خودم شدم، مدیر مسئول نشریه خودم.
هر چی تو دانشگاه نمیدادن، تو شرکت خودم ساختم.
نه دانشبنیان بودیم، نه ژست دانشگاهی داشتیم، اما «واقعاً» رشد کردیم.
موفقیت من نتیجه «خصوصیسازی دیدگاه» بود.
وقتی از فضای بسته دانشگاهی خارج شدم، تازه فرصتهام شروع شد.
______________
Private Company, Privatization or Privatization Game
In recent years, the discussion of privatization in Iran has become a bitter experience for many. Cases such as the elimination of insurance and benefits, mass layoffs, non-payment of salaries, and even the unethical exploitation of user data on online platforms have all occurred under the shadow of what is called “privatization.” But were these really privatizations? Or were they simply a kind of “privatization game” with a polished appearance and an unstable inner core?
The reality is that what has been experienced as privatization in Iran has been more like an imperfect imitation of the original concept. But in the meantime, for me, the author, the experience of starting a private company of my own, outside the formal context of the university and the government system, was a different and fruitful path.
While I had spent millions of tomans on tuition, time, and energy to gain opportunities and facilities at university, I had received nothing more than an exam paper and a pen, but starting my own company opened a new window. Even at higher levels of education, promises such as employment at airports, national projects, or important scientific collaborations remained more like dreams. I did not even have access to some of the professors’ digital resources or a simple user account.
In contrast, despite all the difficulties, I founded my own company; without being dependent on a professor or the university. I became my own CEO, I became the editor-in-chief of my own scientific journal, and I gained access to resources that were not even taken seriously in the traditional academic structure.
What is more interesting is that since this company did not make any contributions to the university, it did not even receive the label “knowledge-based.” But in practice, the results we achieved were more real and valuable than many flashy university projects. Everything that the official system denied me, we achieved in the independent structure of our company.
My experience of success was not shaped by structural privatization, but by the privatization of perspective and liberation from the monopolistic and slow thinking of academia. Only when I did not wait for permission and forged my own path did the opportunity for real growth become available.
Conclusion:
I spent years of time, money, and energy on university;
The result? An exam paper, a pen, and the bare minimum of facilities.
Access to professors' resources? I didn't even have a password!
Did I expect to be the editor of a scientific journal? That was too much! I didn't apologize to them enough because they are still not sure.
But I decided to go my separate ways.
I founded a private company, without any affiliation with a professor, university, or quota.
I became my own CEO, the editor-in-chief of my own publication.
Whatever they didn't give me at university, I built in my own company.
We were neither knowledge-based, nor did we have an academic posture, but we "really" grew.
My success was the result of "privatizing the vision."
When I left the closed space of academia, my opportunities just began.