Hello Abroad

Hello Abroad

This Weblog is for Foreingers
Hello Abroad

Hello Abroad

This Weblog is for Foreingers

کل یوم عاشورا کل ارض کربلا

خونه یکی از دوستان موقعی میرفتم کمکش کنم. یک طبقه از خونه مادرشوهر دستش داشت و با یکی بچه کلی امکانات داشت. یخچال نو بزرگ، ماشین لباسشویی، بخار پز، ماشین ظرفشویی و همینطوری فقط بشمر. جاروبرقیش هم ژاپنی بود و خارجی.

یک روز او خونه رو کامل سپرد دستم و من تنها موندم با وسایلی که هیچ کدوم حرکتی نمی‌کردند. خونه سوت و کور بود و اون وسایل هیچ روحی نداشتند. خیلی مسخره بود؛ ابهت وسایل خانه با اون همه دبدبه و کبکبه ریخته بود.

شاید دلیل ابهت اونها نازیدن دوستم به وسایلش بود. حالا که او رفته بود اونها هیچ بودند؛ بی بی چادری داشت و به داشتنش می‌نازید و سرش کرده بود.

حالا ابعاد این داشتن رو بزرگ کنید. دوستی داشته باشین که آنی همه آنچه را که داره رها نمیکنه. آن دوست رو خدا فرض کنید. 

تو بعنوان این دوست خدا شاید روزی کمک خدا باشی. 

خدا بزرگتر از آنست که وصف شود. من فقط مثال میزنم.

حالا تصور کن که همه آنچه که خدا داره و آنی اونها رو رها نمیکنه شامل جامدات نیستند که وقتی تو نبودی و بهشون ننازیدی هیچ بشن. یکی فرشته است، یکی مادرته، یکی پدرته. یکی دوستان.

همینطور دیگه خودتون بشمارید.

اگر دلت بخواد که بدونی که این چون است و آن چون، و یا اینکه چرا خدا به یکی ناز نعمت میده ویکی نان جو آلوده به خون چه میکنی؟

تحقیق (که این چون است و آنچون، بخشی از دوبیتی باباطاهره که پایین میگم)

تحقیق و بررسی می‌کنی و میبینی زمانی امامی به نام امام حسین بوده که درحالیکه خیلی ها شجاعت حرف حق زدن نداشتن این حرف حق میزده. تطمیع نمی‌شده و به کسی باج نمی‌داده. میبینی او را با خانواده به طرز غم انگیز شهید میکنند.

امام حسین در طول زندگی بچه هایش رو هم طوری تربیت می‌کنه که همه باهم بگویند مرگ با عزت رو به زندگی با ذلت ترجیح میدهند.

روزی می آید که امام باید این رو اثبات میکرده. در برابر کی؟ در برابر فرزند کسی که هوس و شهوت، فرمانده اش بوده. در برابر یزید پسر معاویه.

محل زندگی امام مدینه بود، ولی او برای حج راهی مکه میشود و یزید هم بعنوان امیرالمومنین بعد از معاویه، پدرش، بر تخت حکومت نشسته بود. حکومتی که به حق مال امام زمان، امام حسین، بود.

معاویه، پدر یزید بارها با پدر امام حسین (امام علی) جنگیده بود تا حکومت را از او بگیرد و براساس هوسرانی های خودش اداره کند. حالا پس از پدران، نوبت فرزندان بود. یزید انتخاب کرده بود که از امام زمانی که خود پیروان زیادی داشت یا بیعت بگیرد و یا او را بکشد.

امام با یارانش قبول نمی‌کرد. او که خود یگانه خورشید تابنده زمانش بود و نامش به خاک اعطلا میبخشید، قبول نمی‌کرد دست یزید زورگو به جایگاه امیرالمومنین برسه. تا امام هست، مردم بجز سمت او کجا رو داشتند که بروند؟

امام دلش نمی آمد که قبول کند مردم بعد از او گمراه شوند.

مردم کوفه مثل مردم ایران الان بودند. آنها امامشون رو خیلی دوست داشتند و یک روزی میاد که حدود ۳۰ هزار نامه و پیام برای حضرت امام حسین می‌فرستند. از جمله نامه شبث بن ربعی و دیگران که نوشتند: باغ و بستان‌ها سبز شده میوه‌ها رسیده و نهرها لبریز گردیده است پس اگر مایلی به سپاهی که برایت آماده شده ملحق شو.

امام قبل از اینکه قصد عزیمت بکند سفیرش را مسلم بن عقیل از مکه به سوی کوفه در نیمه ماه رمضان راهی می‌کند.

مسلم میره به کوفه و می‌بینه که چقدر آرومه و همه چیز خوبه. اون نامه می‌نویسه به امام که بیا خوبه. .

ابن زیاد مامور دستگیری مسلم در کوفه میشه و خبر پخش می‌کنه بین سران طوایف عرب کوفه.

نشانه هایی که مسلم تا حالا دید: 

۱. دو راهنما در اثر گم کردن راه و تشنگی طاقت فرسا جان دادند. با این وجود، توسط امام حسین ترغیب شد راهشو ادامه بده.

۲. اینکه آهویی شکار شده توسط صیاد دیده بود که مسلم این حادثه رو به کشته شدن دشمنش تفال زده بود.

این‌ها خلاف اون نامه‌های اولیه رو نشون می‌دادن: نامه های اولیه به باغ و بستان سبز شده، میوه‌های رسیده و نهرهای لبریز اشاره می‌کرد. قرار بود او این‌ها رو ببینه ولی اکنون وضع فرق می‌کرد.

او در کوچه های کوفه سرگردان شد. او با این وضع یک جایی نشست.

طوعه، وقتی مسلم را در این وضع می‌بینه بعد از اینکه می‌شناسدش میگه:

بلند شو، پس داخل شو ،خدا تو را رحمت کند.

طوعه مسلم رو به منزلش راه میده. پسر طوعه که متوجه میشه مادرش به اتاقی بسیار رفت و آمد می‌کنه و گاهی هم گریه می‌کنه، میره جای مسلم رو لو میده.

دشمن هم به منزل طوعه حمله می‌کنه و پس از سنگ باران کردن خانه و پرتاب نمودن دسته‌های نی آتش زده به درون خانه، مسلم از ترس آتش زدن خانه فرار می‌کند.

دسته‌های نی آتش زده است که از بام‌ها بر سر مسلم می‌ریزد.

از رشادت‌های مسلم میگن که مانند شیر بوده و نیروی بازوی او چنان بود که مردی را به دست خود می‌گرفت و به بام خانه می‌انداخت.

برای اسیر کردن مسلم هم ابن اشعث نیرنگی می‌زنه و میگه که ما به تو امان میدیم.

مسلم هم متوجه بوده و میگه که به امان خیانتکاران فاسق چه اعتبار.

سپس دشمنان با تیر و سنگ آنقدر بر پیکر او زدند که مانده و کوفته شد و بر دیواری تکیه داد و فرمود: چنان بر من سنگ می‌زنید مانند کفار. با اینکه من از اهل بیت پیامبران ابرارم چرا مراعات حق رسول خدا را درباره ذریه او نمی‌نمایید.

مسلم بن عقیل پسر عموی امام حسین بوده.

در نهایت گودالی عمیق سر راه مسلم حفر می‌کنند. وقتی سپاهیان ابن زیاد می‌بینند که قادر به کشتن یا دستگیری مسلم نیستند، در راهش حفره عمیق حفر می‌کنند و اون رو از چوب و برگ و خاک می‌پوشونند.

وقتی مسلم با این حیله در گودال می‌افته سپاه ابن زیاد به او حمله می‌کند و از بالا هر کسی هرچی در دست داشته بر سر مسلم می‌زنه عده‌ای سنگ و عده‌ای با نیزه به مسلم می‌زدند. آنها با این وضع او را اسیر کردند.

مسلم دیگه اینجا گریه می‌کنه و میگه انا لله و انا الیه راجعون

او برای امام حسین می‌گرید و قبل از شهادت سلام می‌دهد و از بالای پشت بام به سوی مدینه نگاه می‌کنه و مامور شامی گردنشو می‌زنه و سر و بدن را از بالا پرت می‌کنه پایین.

نامه مسلم به دست امام می‌رسه که همه چیز خوبه. امام با همه یارانش راهی کوفه می‌شود، مخصوصاً که الان مکه و مدینه در دست یزیده.

بالاخره در روزی که در ادیان قبلی هم بعنوان محرم الحرام نامیده میشد و جنگ در آن حرام بود یزید در توطئه ای اول سفیرش، مسلم بن عقیل را شهید میکند، و بعد هم با امام که به دعوت مردم کوفه راهی دراز تا کربلا طی کرده بود تا به آنها برسد و اکنون در خیانتی پشت به او کرده بودند، وارد جنگ میشود.

در نزدیکی دجله و فرات، جایی که اکنون به نام کربلاست، آب را بر امام بستند و با سپاهیان بسیاری به سویش دست از پا درازتر شتافتند.

امام با یارانش ده روز تشنه مقاومت کردند و در نهایت شبی آمد که فرشته ها آرزو میکردند صبح نشود:

مکن ای صبح طلوع

از دوستداران امام فرشته ها هم بودند. او با محبت بود و خدای مهربان در قرآنی که برای بندگانش فرستاده بود گفته بود که دعایش را دست کم نگیرید.

احادیث زیادی ما از رسول خدا و ائمه داریم که برای تک تک اعمالمون راه نیکوش رو یاد دادند. مثلاً اینکه هرگاه خواستیم حیوانی رو ذبح کنیم نیکو ذبح کنیم کارد رو تیز کنیم و ذبیحه رو زود راحت کنیم.

یا مثلاً اینکه از مثله کردن بپرهیزیم هرچند درباره سگ گزنده باشد.

این‌ها رو گفتم که حالا بیام جریان شهادت امام حسین رو بگم. جریان شهادت رو بعد از او مو به  مو موشکافی میکنند. این رو خیلی دقیق‌تر هم با جزئیات میگن تا دقیقاً ببینیم کسانی که ادعای اسلام می‌کردند، خودشان را امیرالمومنین می‌دانستند (یزید)، تک تک اعمالی رو که اسلام برای فرد فرد افراد تبیین کرده چطوری نقض میکردند.

یک طرف امام، جریان به حق اسلام، بود با خاندانش که باید به کوفه میرسید، و یک طرف سپاهیان یزید امیرالمومنین زورکی مسلمانان.

خلاصه جریان شهادت امام حسین بین خیمه های خاندانش و سپاهیان یزید که اکنون خود را امیرالمومنین می‌دانست اینه:

۴ هزار نفر تیرانداز مثل باران بر امام حسین تیر می‌ریختند و حایل شدند مابین آن حضرت و مابین خیمه‌های مبارک و آن بزرگوار، با این حال به هر کس می‌رسید با شمشیر او را دو قطعه می‌کرد.

 ولیکن تیر از هر جانب می‌آمد و بر سینه و گلوی آن حضرت می‌خورد.

برای لحظه شهادت سیدالشهدا امام حسین مرحوم سپهر و دیگران می‌نویسند: اولین نفر شبث بن ربعی بود که با شمشیر کشیده پیش تاخت، امام به سوی او نظری افکند، او ترسید و سخت به خود لرزید، و شمشیر از دستش بیفتد و فرار کرد، و می‌گفت معاذ الله! که من خدا را ملاقات کنم و ذمه من مشغول به حکم حسین باشد.

سنان بن انس با شماتت و سرزنش به شبث گفت:

مادر بر تو بگرید، چرا او را نکشتی؟ گفت: چون چشم گشود و مرا نظاره کرد، چشم‌های رسول خدا را دیدم، ناتوان شدم و بر اندامم لرزه افتاد.

سنان شمشیر در دست گرفت و قصد کشتن حسین علیه السلام را نمود، وقتی نزدیک شد لرزشی سخت او را گرفت و بسیار ترسید و شمشیر از دست او افتاد و فرار نمود.

شمر ذی‌الجوشن او را سرزنش کرد که چرا فرار کردی در جواب گفت چون چشم سوی من کرد، شجاعت پدرش به یادم آمد، گریختم.

خولب بن یزید تصمیم گرفت که سر مبارک آن حضرت را جدا کند، و چند قدمی رفت او را نیز ترس گرفت و برگشت.

شمر گفت چه انسان‌های ترسویی هستید هیچکس سزاوارتر از من برای کشتن او نیست آمد و بر سینه حسین علیه السلام نشست آن حضرت چشم گشود و بر او نظر کرد و فرمود تو کیستی که بر مقامی بلند برآمدی که مدام بوسه گاه رسول خدا بود.

گفت: من شمرم، فرمود مرا می‌شناسی، گفت نیکو می‌شناسم.

ابی مخنف نقل می‌کند: حضرت به شمر فرمود: اگر ناچار می‌خواهی مرا بکشی جلوی آبی به من بیاشام.

آن ملعون گفت هیهات آبی نخواهی آشامید تا کشته شوی.

حضرت فرمودند: وای بر تو پوشش از صورت و شکمت بردار.

وقتی باز کرد آن حضرت او را دید که پیس می‌باشد و پوزه‌ای چون پوز سگ و موی مانند موی خوک دارد.

حضرت فرمود گفت جدم رسول الله درباره تو شنیدم ه پدرم می‌فرمود:

یا علی فرزندت را شخص پیس می‌کشد که پوزه‌ای چون پوز سگ و مویی چون موی خوک دارد. (اینجا اشاره دارد به آنچه در عدم رعایت حلال و حرام از سوی شمر دیده میشد. مردم شمر را مسلمان و جانباز در راه اسلام می‌دانستند. در حالیکه او بقدری همه چیز قاطی پاتی خورده بود که پیسی گرفته و آن وضع بر بدنش حاکم بود)

شمر آن حضرت را به روی انداخت و شمشیر کشید و با ۱۲ ضربت سر مبارک آن حضرت را از قفا برید و بر نیزه بلند نصب کرد.

لشکریان سه مرتبه با صدای بلند تکبیر گفتند، آنگاه زمین بلرزید و مشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرا گرفت، لرزه بر اندام مردم افتاد و صاعقه پی در پی به وجود آمد و آسمان خون تازه بارید.

شمر ذی الجوشن امام را ظهر عاشورا شهید میکند تا کسی دیگر نباشد که در برابر شهوت خواهی او و یزید هیچ حرفی نمانده باشد.

جریان فساد یزید یک جریان بسیار واضحی بود. او بدتر از معاویه (پدرش) بعنوان امیرالمومنین مسلمانان مشروب میخورد. حرام حلال نمی‌کرد و داشت میرفت که از اسلام نامی نماند. پدرش، معاویه، هم کم از او نداشت، منتهی حد علنی کردن فسادش به یزید نمی‌رسید.

روز عاشورا امام در خطبه جلوی دهها دشمن در سپاه یزید می‌گه: 

مگر من نوه پیامبر نیستم؟ مگر من همان نیستم که خدا در قرآن بعنوان فرزندان حضرت محمد اشاره کرده که باید حرمتش را نگه دارید؟

شمر که اینجا میبیند ممکن است دل سپاهیان یار امام شود صدایش را بلند می‌کند تا بقیه نشنوند.

او آگاهانه امام رو شهید می‌کنه.

اما ای دل غافل. هدایت امام با شهادتش تمام نشده بود. 

آنی به آنی دنیا دگرگون شده و اینطور نبود که لازم باشد بنده خدایی کمک خدا باشد.

اینجا اشک‌ها جاری میشه. آنها که میشنیدند، آنها که صدای مرغ سحر را می‌شنیدند به سوز و گداز افتادند. 

آنهایی که به جان دل می‌دیدند، به خلوص به عظمت الهی پی برده بودند، علم به این پیدا کردند که امامی از دست بندگان خدایشان رفت. آنها اولین عبرت گیرندگان بودند.

حسام در دیوانش اینطوری توصیف می‌کنه:

ای غم زده سینه ها بسوزید / ای گوهر اشک‌ها بریزید

(پایین نوشته کاملترش رو میگم)

فرشته میخواند: 

به خون افتاده در دشت، سلطان کربلا

از در از دیوار، از هرجا فکرش رو بکنید ندای حق خواهی بلند بود.

میگویند از زمان حضرت آدم، پهلوان اول اجداد ما، این بوده که به نام امام حسین که می‌رسیدیم گریه می افتادیم.

از قبل از شهادت امام حسین میگریستند، آن روز می‌گریستند و پس از آن هم می‌گریستند

غفلت زده ها شاید صدای این گریه ها رو نمی‌شنوند. شاید نمی‌بینند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. شاید به راه یزیدند!

او که بود؟

سلطان به حق، جانشین و خلیفه خدا که اگر وجدان داشتیم او را به رهبری انتخاب میکردیم. او را احترام میکردیم و صدایش رو قبل از شهادتش می‌شنیدیم که می‌گفت:

هل من ناصر ینصرنی

جایی که در مقابل همه اینها قرار میگیریم و میبینیم که هیچ چیز ماها از خودمون نداریم، اونجا میگیم سر ما هم فدای امام حسین.

شعر ای غمزده سینه ها بسوزید از دیوان حسامه:

با شعر که شور می‌دهم من/ میسوزم و نور می‌دهم من

ای غمزده سینه ها بسوزید / ای گوهر اشک‌ها بریزید 

باباطاهر میگه:

اگر رسد دستم بر چرخ گردون 

از او پرسم که این چون است و آن چون

یکی را میدهی صد ناز و نعمت

یکی را نان جو آلوده به خون

How about living in abroad?

Being a day laborer in your country after a very qualified course for about 20 years makes you dauntless.

Now I think I am so dauntless to dash forward.



Thanks about any hint, advice, etc in advance

A decent girl

رای آوردن پزشکیان نتیجه لج بازی نبود، بلکه برنامه ریزی بود

زمانیکه رئیسی دستانش را روی سینه می‌گذاشت برای سلام کردن شیخی شاید نمیدونست که مادران همدوره خودش در همین نظام این نوع سلام رو برای فرزندان دهه شصتی خود منفور اعلام کرده بودند. 

زمانیکه گروه های همکلاسی دهه شصتی ها با عده ای لج باز از همان دوره شکل گرفت کسی نمی‌دانست که رهبری این گروه ها به دست کیست، ولی همه تشکیل دهندگان د و گردانندگان این گروه ها در کانالهای اجتماعی خارجی که باز هم نمی‌دانستیم چه کسی آنها را بین مردم راه انداخته بود همگی به اتفاق نمی‌خواستند سلام شیخی به سبک روحانیت ایرانی را ببینند.

تلگرام نمونه آن بود. دوره ای بعد از وایبر اسرائیلی آمد و دوره ای محبوب شد و دوره ای پول بین مردم پخش کرد و دوره ای نتیجه انتخابات اخیر رو اون مشخص کرد.

صندوق رای سیار جای ما ساعت ۶ بعدازظهر آمد ولی همه می‌دانستند که راس اون ساعت باید حضور پیدا کنند. چه کسی به آنها گفته بود؟

او همان کسی نبود که اجازه دیده شدن ما را نمیداد؟ او همان نبود که فکر میکرد پولهای ما مال اوست؟

باشد تا بعد از شهادت رئیس جمهور رئیسی دست اینها رو شود و رسوای زمانه شوند.

ای امید دلها آقا جان بیا

اقای همه دنیا امید دلها ثارالله وبن ثاره بگیر دستم اقا دل و دلبر ،

تویی محشر، کربلایی کرم کن

ینی میشه، قسمت ما رزق ما را حرم کن به دامانت اقا ...


تنگدستی ذکاوت انسان باهوش رو کند میکنه

چند روزیه که هر بار به یک نحوی وارد بحث کلفتیش در خانه های قضاتی که رفته میشه. من هم هربار میرسم بهش میگم نه جانم تو میخوای بگی که قاضی انقدر پول داره که نمیدونه با پولش چیکار کنه، این در صورتیه که اینطور نیست. قاضی هایی که من دیده ام با حقوق ثابت دولتی نسبت به تورم یک زندگی کارمندی معمولی مثل سایرین دارند.

دیروز خودم جای اون یکی همکار دیگه حرفش رو پیش کشیدم. این خانم کلفت در اومد پیش اون یکی گفت که من میگم قضات گدا هستند. همکار هم گفت که نه، یکی از فامیلهایش قاضیه و دو تا خونه داره و وضعش توپه!

من تو جوابش هم کم نیاوردم و گفتم تو باید بگی دو تا خونه کجا داره و اینکه قاضی کدوم شهر بوده. دارایی های یک قاضی رو باید به نسبت به موقعیتی که در آن هست بسنجی. یکی هست مثلا نداشته که صاحبخانه وسط شهر باشه و مستاجره و حسابی هم داره اجاره میده.

حالا این بماند که فقط حرف همکار این نبود که قاضی اونقدری پول داره که نمیدونه باهاش چی کار کنه، بلکه حرف دیگه اش هم این بود که زن نمیتونه قاضی بشه. این رو هم جوابش دادم که زن میتونه قاضی بشه و شورای حل اختلاف معمولا زن ها هستند.

با یک کلفتی و رفتن و سرک کشیدن در خانه های مردم، این کارگرها به کجاها که نمیرسند.

انقدر این قضات رو همین دو تا زن کارگر بردند زیر سوال که رسید به اینکه اصلا چطوری استخدام شده اند؟ گفتم این کشور از همون اول آزمون استخدامی داشته.

اومد این زن کلفت بره کلفتی فلان پزشک که کمترین تفریحش دبی رفتنه؟ این  که دیگه همه دیده ایم و شنیدیم که تا این پزشکه یک پولی جمع میکنه سریع میره، خارج خارج خارج. ماهم هیچی از تفریحش اونجا نمیبینیم.

این زن کارگر پایش به خارج از کشور واجباتی اون استاد دانشگاه رسید؟ استاد دانشگاهی که زگهواره تا گور در حال دانش بجویی هست.

اون قاضیه که تا زمانیکه مشغول خدمته، حق خروج از کشور هم نداره، خوب در تیررس این زنان کارگر قرار گرفته. کاش کمی این زنان کارگر هم اعزامی به خارج داشتند تا بروند و کلفتی این پزشک ها و اون استاد دانشگاهها رو انجاها بکنند که ماها نمیبینیم.

میری یک دقیقه زیر دست دندون پزشک و دندون هات رو میسپری بهش. معلوم هم نیست گلسازیش رو دندونات درست انجام بشه، ولی بی چک و چونه همون اول پول گنده که حاصل پس انداز سالها کار کارگریت هست تقدیم میکنی. هیچ جای بحث هم نداره. سریع میگه موادم از خارج می آید، تایید وزارت بهداشت رو گرفته و همین کار رو گرون کرده!

میخوای بری زیر دست پزشک، فقط یک سلام بهش بکنی باید حق ویزیت بدهی. جراحی که این پزشکه میکنه، پولش قبل از اینکه بری زیردستش رو باید تقدیمش کنی. این پولهای کلان رو که اینها خرج میکنند نشون تو میدهند؟

استاد دانشگاه هم که باید بره خارج. اگر رفت اونجا و به زنش خیانت کرد،  چه طوره که تو میگی ناز شستش! اگر شوهر تو هم بود همین رو میگفتی؟ مخصوصا که تو الآن داری اینجا کلفتی میکنی و دست و کمر خرج پول ناچیزی میکنی که بهت میدهند!

اینجا که میرسیم سریع میگه منکه رای نمیدم. اصلا باهام بحث هم نکن و من اهل بحث نیستم.

تنگدستی ذکاوت فرد باهوش رو کند میکنه. این رو امام علی گفته. با تحریم های آمریکا به این وضع افتاده که میخواد با استاد دانشگاهه بره خارج و بحث هم نمیکنه. یک خارجی شده که نمیخواد رای بده.

حالا این استاده میخواد به جلیلی به عنوان رئیس جمهور آینده رای بده. اونم چه استادی. استادی که اونقدر پولداره که خودش تو اینترنت و وبلاگش نوشته مثلا فلان کنفرانس خارجی که رفته، همونجا هم رفته یک چند تا زن تایلندی ماساژش داده اند. اونروز انیمه ژاپنی نگاه میکردم این زنهای ژاپنی داشتن پشت سر یک فاحشه حرف میزدند که میره تو هتل و مردها رو ماساژ میده.

فساد فساده. ایرانی و خارجی هم نداره. استاده خودش داره با زبون خودش میگه من این فساد رو کردم، خوش گذشت و خوب کردم. اونوقت این درمیاد میگه اینترنت دروغه!

دیگه باهاش بحث نکردم. بحث با کسی که خودش رو به خواب خرگوشی زده فایده نداره. لابد این میخواد دخترش رو به یک استاد دانشگاهی بده.

اومده ام میبینم این جلیلی مورد حمایت انقدر دانشگاهی واقع شده. با خودم میگم منکه فارغ التحصیل دکتری از این دانشگاه بودم آیا دانشگاهیم؟ که از جلیلی در لقای دانشگاه حمایت کنم. نگاه میکنم که نه، دانشگاهی تعریف دیگه ای داره. دانشگاهی که ما دیده ایم یک محل کوچک کسب درآمده که اگر یکی حرف بزنه و رسمی باشه اخراجش نمیکنند و بلکه از موقعیتی به موقعیت دیگه میره. اصلا آموزش میده برای آموزش. اصلا بهش بگی تو ما رو تو این چاه انداختی که تهش فقط یک مدرک بدهی میگه به من چه؟ من تضمین نکرده ام که بعد از اونهمه زحمت و درس و ریاضی و انتگرال انداختن تو به شغل برسی!

چه دانشگاهی که بزرگش کرده اند. حالا باز اون قاضی مملکت خوبه که شماها میبینیدش و هرکار میکنه سریع گزارش میدهید و دنیا رو پاره میکنید. از این استاد دانشگاه چی دیدین که پشت سرش حرف نمیتونید بزنید؟ استاد جلیل و گرانقدر میره به اسم مطالعه همه کار میکنه. برعکسش رو هم می آید تحویلتون میده. نشسته همه رو هم نگاه میکنه. بهش میگی به کی رای میدی؟ میگه من جلیل و گرانقدر به جلیلی جون رای میدم.

امروز براتون تبلیغ بازی همستر رو می آره، فردا تبلیغ کامپیوتر آیفون 14!

باز اگر گفتیم این همستر چیه و بازی نکنید، پشت سرش می آید از زبان تتلو مفسد فی الارض همین رو تحویلت میده که همستر بازی نکنید چون عالم و دانشمند جلیل و گرانقدر فرموده اند هرچیزی همه تویش برند اون خوب در نمی آید.

عجب عجب عجب.

آه، که اگر یار یار من نباشد

از روزیکه ما دیدیم بعنوان یک ملیت تو ایران نقش درستی بهمون نمیدن چند تا کار باید همزمان میکردیم. یکیش این بوده که بنویسیم، حق ما رو نمیدن!

هربار تو این اخبار مثلا تهرانی ها رو تو جریان های 88 و 1401 نشون میدن مثلا میگیم شاید به خاطر آلودگی هواست که دارن اینطوری شورش میکنند. جریان 1401 یادمه تو اخبار این وانت پر از سنگ رو نشون میدادن از کرج راه افتاده بره بزرگراه تهران-کرج رو ببنده و مثلا شورش کنه. تو مشهد فوقش یک جریان ثابت پایه ای خیابان آبکوه بود و خیلی در مناطق مختلف مثل تهران جریان نداشت. بشمرم انگشت شماره: تو مشهد یک پارک ملتی بود و یک مجموعه بانکی بودن که بهشون حمله شد و یک چند تا خیابون معروف.

یعنی این جریانات دولت سیزدهم که با شهید شدن رئیس جمهورش هم ختم شد، یک چیز عجیبی بود. یادمه تو اخبار میگفت این دولت دست گذاشته روی زمینهای دانشگاه (های فاسد ایران) که به طرح مسکن ملی بدتشون و بعدش اینطوری شورش شد. به هرحال، شورشها رهبری میخواد.

حالا اون وانت پر از سنگ کرج یادم بود تا اینکه من داشتم طرح تفصیلی توس رو بعد از اینکه بعد از سی سال هنوز نوشته نشده و یک مهلت تا شهریور میخواهند بررسی میکردم.

میگن این شهرداری مشهد داشته 3600 هکتار از توس رو به منطقه منفصل مشهد اضافه میکرده که جهاد کشاورزی دخالت کرده و زمین های خودش رو برداشته و شده 2000 هکتار. باز دوباره مثل اینکه دعوا شده و شهرداری گفته من اصلا کاری برا این منطقه نمیکنم و باز فرمانداری وارد کار شده و گفته شهرداری به وظایفش عمل کنه.

من حرف از گلبهار نمیزنم که بگیم مثلا این شهر مثل کرج نسبت به تهرانه. بلکه دارم حرف از توس میزنم که از اول قرار بوده تخریب بشه و جلویش رو گرفته اند تا امروز که حتی میگن میخواهند به عنوان میراث جهانی ثبتش کنند.

نکته بعدی اینکه میگن جمعیت 40 هزار نفری این منطقه منفصل نباید بیشتر از 62هزار نفر بشه، چرا که نمیخواهند نگران مشکل آب و برق و گازش باشند!

فکرش رو بکنید این منطقه منفصل توس که با شاهنامه شناخته میشه دچار تداخل شده باشه با شهرک صنعتی توس که کنارشه و خودش رو عریض و طویل کرده و تا شاهنامه 14 کش اومده. طبق آمار رسمی تا سال 99 میگن جمعیت این منطقه 30 هزار نفره. یعنی، کل شاهنامه با اون همه عظمتش و قابلیتش برای تبدیل شده به میراث جهانی فقط دو برابر شهرک صنعتی توس جمعیت داره. اون هم چه شهرکی؟! شهرکی که مزیت اقتصادیش به خاطر تبدیل شدن به نقطه مرکزی آلودگی هوا کم شده. شهرکی که پهنه اش دقیق مشخص نیست. اون هم درست زمانیکه یک جهاد کشاورزی وسط نوشته شدن طرح تفصیلی توس یادش می آید که زمین های کشاورزیش باید دست نخورده بمونه.

آخر این چطور جمع زده میشه؟ اون جهاد کشاورزی که الآن امروز ما نگاه میکنیم کارخانه های یک  شهرک صنعتی قدیمی جای زمینهایش رو گرفته، چی شد الآن یادش اومد زمین های کشاورزیش رو از طرح خارج کنه؟!

چرا وقتی کارخونه ها میاند و زمین تبدیل به کارگاه میکنن این یادش نمی آید که شکایت کنه؟!

بعد، فقط شهرک صنعتی توس هم نیست. کمی بالاتر و بعد از ورزشگاه ثامن الائمه و پارک جنگلی سوران یک روستا به اسم عسگریه داریم که اون هم شهرک صنعتی عسگریه کرده اند. میگن دارن صنایع محور غرب رو کوچ میدهند، آیا منظورشون از کوچ دادن اینه؟! اینه که زمین های روستای عسگریه تغییر غیرمجاز کاربری داده بشه و کسی شاکی نباشه؟! این تغییر غیرمجاز هم حد و مرز نداشته باشه!

زمانی اینها حرص دربیار میشه که میریم نگاه میکنیم این تهران و کرج که انقدر شاکی اند، وضعشون اندازه ما اون قدر بد نبوده. رفته ام گشته ام ببینم کسی بوده در نزدیکی ورزشگاه باشه و بخواهد فرهنگ سازی کنه و توپ چهل تکه فوتبالی بفروشه؟! میبینم بله، کرج

یکی تو شهرک بذر و نهال کرج کلی توپ وارد کرده و داره عمده و جزئی میفروشه. میگم عه، مثل ما. لابد دود تو حلقش رفته!

نگاه میکنم این شهرک بذر و نهال، اصلا چیزی هست که ییلاقات مشهد به چشم خودشون ندیده اند. ما هرچی دیدیم تغییر غیر مجاز کاربری بوده. این ها پارک زده اند، شهرکشون رو تو جاهای مختلف نقشه ثبت کرده اند. چند تا هتل داره. سایتهای خارجی دارن نشون میدهند که الآن دمایش چقدره و چقدر توریستیه؟!

اصلا بعد از اینهمه سال منطقه شاهنامه با اون آرامگاه یک دونه هتل نداره. بعد این یک شهرکه با چند تا هتل!

شاید همین هتل نداشتنش رو هم در مافیای هتل های جوار مشهد باید ببینیم! واقعا مافیا. اون ورزشگاه ثامن الائمه رو دوره رفسنجانی و دهه هفتاد و تقریبا همزمان با آغاز تاسیس شهرک صنعتی توس احداث کردند. برید ببینید که کلی خبر پخش کردند که همین یک ورزشگاه چهره معنوی شهر رو از آثار شیخ بهایی تغییر میده! یعنی اون شهرک صنعتی توس با اون کانونیتش برای آلودگی هوا که دقیقا چسبیده هم به دود کارخانه های مشهدی، مشهد رو تغییر نمیده، همین ورزشگاه عامل تغییر چهره مشهد به زشت شدنه!

رفته ان یک پایتخت نشینی میکنن و هی تظاهرات و تجمع و اینها که شهرک بذر و نهالشون رو ببرند بالا، وگرنه که ما خیلی قانونی یک رئیس جمهور رئیسی از مشهد فرستادیم جای اونها، نونش رو نخوردیم، کتکش رو با پیاز خوردیم!

دو-سه شب پیش، چنان آلودگی هوایی مشهد پیدا کرد که هرکسی به یه نحوی از خودش واکنش نشون داد. شاخص کیفیت هوا این رو نشون نداد و اصلا مشهد از waqi.info بین المللی خارج شده بود. انقدر فاکتور دخیل در این آلودگی به ذهنم رسید که دقیقا نفهمیدم چه عاملی میتونه منشا این آلودگی باشه. انتخابات 1403 منشا هست؟ خودمون هم که به نوعی تو شهرک صنعتی نشسته ایم و فقط کافیه یکی کوره اش رو روشن کرده باشه، انقدر امواج الکترومغناطیس بالا رفته بود و آفتاب سیخ و داغ شده بود. هر کی میرفت تو آفتاب دچار گرمازدگی میشد. حالا شما بهش آب بد شاهنامه و اینکه نمیخواهند کلا برایش برنامه ریزی کنند و اگر بتونند جمعیتش رو هم کم میکنن تا بلکه آبش رو تامین نکنند اضافه کنید. بهش اضافه کنید که یک شهرک نه از نوع بذر و نهال، بلکه صنعتی با دود کارخانه ها و قاطی پاتی کنارش در حال توسعه است که خودش یک تنه کانون آلودگی هواست. اینها رو بهش اضافه کنید.